رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

تار و پود


تار و پود هستیم بر باد رفت اما نرفت
عـاشقی ها از دلـم دیوانگی هـا از سرم
شمع لرزان نیستم تا ماند از من اشک سرد
آتـشــی جــاویــد باشــد در دل خاکـستـــرم
سـرکـشـی آمـوخت بخت از یـار یـا آموخت یار
شـیـــوه بـازیگــری از طــالــع بــازیـگــــرم؟
خــاطـرم را الفتی بـا اهـل عالم نیســت نیســت
کـز جهــــانی دیـگرنــد و از جهــانـی دیـگـرم. . .

رهی معیری  

در بهشت باید سوخت


گر مرا بی تو در بهــــــــشت برند
دیده از دیدنش بخواهم دوخــت

کاین چنینم خــــــدای وعده نکرد 
که مرا در بهشت باید ســـــوخت