رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

من شباهت‌های بی‌مانند با در داشتم

من چه از آن مرده‌ی در گور کمتر داشتم؟

 من که جای دل گلایول‌های پرپر داشتم 


من که در اندیشه‌ی اما، اگرها سال‌ها 

خاطرم را، خاطراتم را مکدر داشتم 


هرکس آمد ضربه‌ای بر من زد و از من گذشت 

من شباهت‌های بی‌مانند با در داشتم


 بعد من هر گل که می‌روید، گواهی می‌دهد

 من که افتادم به پای تو چه در سر داشتم


 شانه‌هایت را برای گریه کردن دوست… نه! 

من سر از زانوی تو ای غم، اگر برداشتم؟ 


می توانستم از این تنها شدن‌ها جان به در…

 می توانستم اگر یک جان دیگر داشتم 

کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب

 

دوش دیــــدم کــــه مـلایـــک در میـخــــانـــه زدنــد
گـــــل آدم بســــرشتنـــد و بــه پیمـــانــه زدنـــد
ســاکنـــان حـــــرم ستـــر و عفـــاف ملکـــوت
بــا مـــن راه نشیـــن بــاده مـستانــه زدنــد
آسمــــان بـار امـــانت نتـوانســت کــشید
قــرعــــه کـــار به نام مـــن دیوانــه زدنــد
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون نــدیدند حقیقت ره افسانه زدنــد
شکـــر ایزد کــه میان من و او صلح افتاد
صـــوفیان رقص کـــنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیسـت کــه از شعله او خندد شمع
آتش آن است کـــــه در خــــرمن پـــــروانه زدند
کـــــس چـــو حــافظ نگشــاد از رخ اندیشه نقاب
تـا ســــر زلـــف سخـــن را بــــه قلـــم شـــانه زدند

حافظ

صبر

باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش

ای دل اندربند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش

رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آن که تدبیر و تامل بایدش

تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش... 

حافظ

نهان باید کرد


و عشق را 
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد...
روزگار غریبی است نازنین...
آنکه بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است 
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد... 

احمد شاملو 
 

خداجو

خداگو با خداجو فرق دارد
حقیقت با هیاهو فرق دارد

بسا مشرک که خود قرآن بدست است
نداند در حقیقت بت پرست است

  مهدی سهیلی