رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

هر شب

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب

بدینسان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب

 

تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند، آنگاه

چه آتش ها که در این کوه برپا می کنم هر شب

 

تماشاییست پیچ و تاب آتش، آه خوشا بر من

که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب

 

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی جانا

چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب

 

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو

که این یخ کرده را از بی کسی، ها می کنم هرشب

 

تمام سایه ها را می کشم در روزن مهتاب

حضورم را زچشم شهر حاشا می کنم هر شب

 

دلم فریاد می خواهد ولی در گوشه ای تنها

چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب

 

کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی!

که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب.

 

"محمد علی بهمنی 

تا تو هستی

تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست

از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
 که در این وصف زبان دگری گویا نیست

بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
 غزل توست که در قولی از آن ما نیست

تو چه رازی که بهر شیوه تو را می جویم
تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست

شب که آرام تر از پلک تو را می بندم
در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست

این که پیوست به هر رود که دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست

من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم

این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست.


"محمدعلی بهمنی"