رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

از خون دلم مستید

چه می گویید ؟
کجا شهد است این آبی که در هر دانه ی شیرین 
انگور است؟
کجا شهد است؟ این اشک است
اشک باغبان پیر رنجور است
که شبها راه پیموده
همه شب تا سحر بیدار بوده
تاکها را آب داده
پشت را چون چفته های مو دوتا کرده
دل هر دانه را از اشک چشمان نور بخشیده
تن هر خوشه را با خون دل شاداب پرورده.
چه می گوئید؟
کجا شهد است این آبی که در هر دانه ی شیرین
انگور است؟
کجا شهد است؟ این خون است
خون باغبان پیر رنجور است
چنین آسان مگیریدش!
چنین آسان منوشیدش!

شما هم ای خریداران شعر من!
اگر در دانه های نازک لفظم
و یا در خوشه های روشن شعرم
شراب و شهد می بینید، غیر از اشک و خونم نیست
کجا شهد است؟ این اشک است، این خون است
شرابش از کجا خواندید؟ این مستی نه آن
مستی است:
شما از خون من مستید
از خونی که می نوشید
از خون دلم مستید!
مرا هر لفظ فریادی است کز دل می کشم بیرون
مرا هر شعر دریایی است
دریایی است لبریز از شراب خون
کجا شهد است این اشکی که در هر دانه لفظ است؟
کجا شهد است این خونی که در هر خوشه 
شعر است؟
چنین آسان میفشارید بر هر دانه لبها را و 
بر هر خوشه دندان را!
مرا این کاسه خون است ...
مرا این ساغر اشک است ...
چنین آسان مگیریدش!
چنین آسان منوشیدش!

شور چشمانت

شور چشمانت عجب دلشوره بر پا می کند
راز این آشفته را هر بار ، افشا می کند


بی گمان برق نگاهت ، با کمی بر هم زدن 
وقت دل دل گشتنم ، مشت مرا وا می کند

ماجرای شورش عزم نگاهت ، همچنان 
عدّه ای را دست کم ، راهی صحرا می کند


وانمودم را نبین ، من هم مثالِ شاعران
چشم سرگردانی ام ، این پا و آن پا می کند


اینکه با آن کوه صبرَت ، هی صبوری می کنی
فکر بغضم کرده ای با فتنه غوغا می کند ؟


بغض وقتی ول شود در این گلو ، بیچاره ام
اشک هم نقش خودش را باز، اجرا می کند


فکر این عاشق اگر بودی غبارِ فتنه چیست 
منتظر ماندی کسی ، آیا تماشا می کند ؟


غمزه ی چشمان مستت ، آتش جانم شده
گر چه در آتش فُروزی ، جمله حاشا می کند


طعنه بی طاقتی بر من مَزن ای خوش نگار
خود که دیدی طعنه ات غم را به دل جا می کند


دفتر شانی اگر ، تَر می شود عیب اش نکن
حقّ ِ دل باشد یقین این گونه انشا می کند