رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

گدایی

روز و شب بر سر کوی تو نشینم به گدایی 
در عبور از من و جانم ؛ این چنین سرد چرایی ؟


لب تو بر لب جام و جان من بر لب سردم 
چشم و دل غرقه ی خون و به عیادت تو نیایی


منم آن کشتی حسرت ، در گِل آلود زمانه 
وَه که از سینه ی گرمت ، ساحلی را ننُمایی


عمر من طی شد و یک دم ، نشدی محرم رازم
همه را طاقت من هست ، نبوَد تاب جدایی


شده ام شب زده بوفی ، کنج ویرانه ی حسرت
کی شود از پس ابر هجر و دوری به در آیی ؟!


حیف من ساده سپردم ، دل و دینم به نگاهت
« 
من ندانستم از اول ، که تو بی مهر و وفایی »


یاد ایام گذشته ، آتش انداخت به جانم
پس کدامین شب حسرت ، تو به بالین من آیی ؟


تو در این نخوت و مستی ، جان من غرق تمنا
باورت نیست که این دل ، دارد ای یار خدایی ؟

گفته بودم چو بیایی ، غم دل با تو بگویم "

منم اینجا پیِ دامت ، تو فقط فکر رهایی


زهره" از آتش عشقت ، شده خاکستر خاموش
عهد نابستن از آن بِه ، که ببندی و نپایی "


"تضمین از زهره طغیانی"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد