رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

بعضی گرگ ها

بعضی گرگ ها
با لباس فرشته می آیند
بعضی دردها
آدم را به مرگ می کشانند
نمی دانم شاید هنوز شب ها
چشم هایت بی خبر از تو
این شعرها را می خوانند
خوب نگاه کن
ببین مرا می شناسی؟
این چشم های سرخ آیا همانند؟
بعضی داغ ها تا ابد جایشان می مانند...‏

‏"دنیا غلامی"‏

مرا آتش صدا کن

مرا آتش صدا کن تا بسوزانم سراپایت
مرا باران صلا ده تا ببارم بر عطش‌هایت

 

مرا اندوه بشناس و کمک کن تا بیامیزم
مثال سرنوشتم با سرشت چشم زیبایت

 

مرا رودی بدان و یاری‌ام کن تا در‌آویزم
به شوق جذبه‌وارت تا فرو ریزم به دریایت

 

کمک کن یک شبح باشم مه‌آلود و گم اندر گم
کنار سایه‌ی قندیل‌ها در غار رؤیایت

 

خیالی ، وعده‌ای ،‌وهمی ، امیدی ،‌ مژده‌ای ‌ یادی
به هر نامه که خوش داری تو ،‌ بارم ده به دنیایت

 

اگر باید زنی همچون زنان قصه‌ها باشی
نه عذرا دوستت دارم نه شیرین و نه لیلایت

 

که من با پاکبازی های ویس و شور رودابه 
خوشت می دارم و دیوانگی های زلیخایت

 

اگر در من هنوز آلایشی از مار می بینی 
کمک کن تا از این پیروزتر باشم در اغوایت

 

کمک کن مثل ابلیسی که آتشوار می تازد 
شبیخون آورم یک روز یا یک شب به پروایت

 

کمک کن تا به دستی سیب و دستی خوشه ی گندم 
رسیدن را و چیدن را بیاموزم به حوایت

 

مرا آن نیمه ی دیگر بدان آن روح سرگردان 
که کامل می شود با نیمه ی خود ، روح تنهایت

 

"حسین منزوی"