رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

شانه های بلندت

شانه های بلندت
که از رفاقتِ انبوه ِشاخه هاست
بر جای ِاستوار
خاکستری نشسته
خاکستری از هر حریق
که جاری ست
در قلبِ مشتعل ما
مگذار باد پریشان کند
مگذار باد به یغما برد
از شانه های تو
خاکستری که از عصاره ی خون است ...

خسرو گلسرخی

پرستار

شب از شب‌های پاییزی ست

از آن همدرد و با من مهربان شب‌های اشک آور

ملول و خسته دل گریان و طولانی

شبی که در گمانم من که آیا بر شبم گرید، چنین همدرد

و یا بر بامدادم گرید، از من نیز پنهانی

من این می‌گویم و دنباله دارد شب

خموش و مهربان با من

به کردار پرستاری سیه پوش پیشاپیش،‌ دل بر کنده از بیمار

نشسته در کنارم، اشک بارد شب

من این‌ها گویم و دنباله دارد شب


مهدی اخوان ثالث



مرداد

ما بدهکاریم

به کسانی که صمیمانه ز ما پرسیدند

معذرت می خواهم چندم مرداد است ؟

و نگفتیم

چونکه مرداد

گور عشق گل خونرنگ دل ما بوده است

 

زنده یاد حسین پناهی

کاش تردید سلام تو نبود

در خیابان مردی می گرید 

پنجره های دو چشمش بسته ست 

دست ها را باید 

             به گرو بگذارد 

تا که یک پنجره را بُگشاید ... 

*

در خیابان مردی می گرید 

همه روزان ِ سپیدش جمعه ست 

او که از بیکاری

تیر سیمانی را می شمرد 

در قدم های ِ ملولش قفسی می رقصد 

با خودش می گوید :

- کاش می شد همه ی عقربکِ ساعت ها 

                                   می ایستاد 

کاش تردید ِ سلام تو نبود 

دست هایم همه بیمار پریدن هایی

                        از بغل ِ دیوارست ...

کاش دستم دو کبوتر می بود 

*

در خیابان مردی می گرید ...


خسرو گلسرخی

زلال که باشی


دریای بزرگ دور

یا گودال کوچک آب

فرقی نمی کند

زلال که باشی

آسمان در توست

 

گروس عبدالملکیان 

​​​

پاسخ

بر روی ما نگاه خدا خنده می زند 

هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم 

زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش 

پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم 



پیشانی از داغ گناهی سیه شود 

بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا

نام خدا نبردن از آن به که زیر لب 

بهر فریب خلق بگویی خدا خدا 



ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع

بر رویمان ببست به شادی در بهشت 

او میگشاید ... او که به لطف و صفای خویش 

گویی که خاک طینت ما را ز غم سرشت 



طوفان طعنه خندهٔ ما را زلب نشست

کوهیم و در میانهٔ دریا نشسته ایم 

چون سینه جای گوهر یکتای راستیست 

زین رو به موج حادثه تنها نشسته ایم



ماییم ... ما که طعنهٔ زاهد شنیده ایم

ماییم ... ما که جامهٔ تقوا دریده ایم 

زیرا درون جامه به جز پیکر فریب 

زین راهیان راه حقیقت ندیده ایم 



آن آتشی که در دل ما شعله می کشید 

گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود

دیگر به ما که سوخته ایم از شرار عشق

نام گناهکارهٔ رسوا نداده بود 



بگذار تا به طعنه بگویند مردمان 

در گوش هم حکایت عشق مدام ما 

( هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق 

ثبت است در جریدهٔ عالم دوام ما )

بیداد

فتنه ی چشم تو چندان ره بیداد گرفت

که شکیب دل من دامن فریاد گرفت


  آن که آیینه ی صبح و قدح لاله شکست

  خاک شب در دهن سوسن آزاد گرفت

 

آه از شوخی چشم تو که خونریزِ فلک

 دید این شیوه ی مردم کُشی و یاد گرفت


 منم و شمع دل سوخته، یارب مددی

  که دگرباره شب آشفته شد و باد گرفت


  شعرم از ناله ی عشّاق غم انگیزتر است

  داد از آن زخمه که دیگر ره بیداد گرفت


 سایه! ما کشته ی عشقیم، که این شیرین کار

 مصلحت را مدد از تیشه ی فرهاد گرفت. 


 "هوشنگ ابتهاج" 

پیدا و پنهان

نگارینا دل و جانم ته داری
همه پیدا و پنهانم ته داری


نمی‌دونم که این درد از که دارم
همی دونم که درمانم ته داری


(باباطاهر)

اندوه


کاش به تو دلبسته شدن

این همه اندوه نداشت...!

 

"لیلا مقربی"

زائر ظلمت

در شبان غم تنهایی خویش،

عابد چشم سخنگوی توام .

من در این تاریکی،

من در این تیره شب جانفرسا،

زائر ظلمت گیسوی توام .


شکن گیسوی تو،

موج دریای خیال .

کاش با زورق اندیشه شبی،

از شط گیسوی مواج تو، من

بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم .

کاش بر این شط مواج سیاه،

همه عمر سفر می کردم .


حمید مصدق

شاه بیت

من ندانم که کیم

  من فقط می دانم

  که تویی،

  شاه بیت غزل زندگیم


حمید مصدق


کناره جو

با می به کنار جوی می‌باید بود
وز غصه کناره‌جوی می‌باید بود


این مدت عمر ما چو گل ده روز است
خندان لب و تازه‌روی می‌باید بود


حافظ


بهار عیش


دردا که بهار عیش ما آخر شد

دوران گل از باد فنا آخر شد


شب طی شد و رفت صبحی از محفل ما

افسانه افسانه سرا آخر شد


رهی معیری

اشعار پاییزی



باز پاییز برای تو نبارم سخت است

پای هر خاطره‌ات بغض نکارم سخت است


ای نفس‌گیرترین رویداد فصل خزان

من بـه اسمت برسم, سخت نبارم, سخت است


پویا جمشیدی



تا من نگاه شیفته‌ ام را

در خوش‌ترین زمینه بـه گردش برم


و از درخت‌هـای باغ بپرسم

خواب کدام رنگ

یا بی‌رنگی را می‌بینند

در طیف عارفانه پاییز؟


حسین منزوی