محض تو ولی از ته دل چیده خودش را

سیبی ست که از حادثه دزدیده خودش را

محض تو ولی از ته دل چیده خودش را  


تا روز حضور تو در این خانه ی بی روح 

صدبار در این آینه سنجیده خودش را


 سنگی تر از آنست که فرمش دهی اما 

با میل تو هر لحظه تراشیده خودش را


 چون ابر که فکرش همه سرسبزی صحراست

 بر روی ترکهای تو باریده خودش را


 نشناخته از شوق نگاه ِ تو، سر از پا

 در مردمک چشم تو تا دیده خودش را  


تنها به نفسهای پر از مهر تو زنده ست

 این زن که به رویای تو بخشیده خودش را