رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

به کجا برم سری را که نکرده ام فدایت

نه به خاک دربسودم نه به سنگش آزمودم
به‌کـــجا برم سری راکه نکرده‌ام فــدایت

ز وصال بی‌حضــورم به پیام ناصبــورم
چقدر ز خویش دورم ‌که به من رسد صدایت


#بیدل_دهلوی

به کجا برم سری را که نکرده ام فدایت

همه‌کس‌ کشیده محمل به جناب‌ کبریایت

من و خجلت سجودی‌که که نکرده ام برایت


نه به خاک دربسودم نه به سنگش آزمودم

به‌کجا برم سری راکه نکرده‌ام فدایت


نشود خمار شبنم می جام انفعالم

چو سحر چه مغز چیند سر خالی از هوایت


طرب بهار امکان به چه حسرتم فریبد

به بر خیال دارم‌ گل رنگی از قبایت


هوس دماغ شاهی چه خیال دارد اینجا

به فلک فرو نیاید سرکاسهٔ گدایت


به بهار نکته سازم ز بهشت بی‌نیازم

چمن‌آفرین نازم به تصور لقایت


نتوان کشید دامن ز غبار مستمندان

بخرام و نازها کن سر ما و نقش پایت


نفس از تو صبح خرمن نگه از تو گل به دامن

تویی آنکه در بر من تهی از من است جایت


ز وصال بی‌حضورم به پیام ناصبورم

چقدر ز خویش دورم ‌که به من رسد صدایت


نفس هوس‌خیالان به هزار نغمه صرف است

سر دردسر ندارم من بیدل و دعایت


بیدل دهلوی

گفتی...

گفتی چه ‌کسی؟

 در چه خیالی؟ 

به کجایی؟

بیتاب توام‌،

محو توام‌،

خانه خرابم...

 

بیدل دهلوی  

گفت تو و شنید ما

بی‌ثمری حصار شد در چمن امید ما

طرهٔ امن شانه‌زد سایهٔ برگ‌بید ما

آینه‌داری فنا ناز هوس نمی‌کشد

خط به رقم‌کشیده‌اند از ورق سفید ما

دردسر جهان رنگ درخور دانش است و بس

نیست به‌کسب عافیت غیرجنون مفید ما

دعوی احتیاج پوچ خجلت سعی‌کس مباد

قفل جهان بی‌دری زنگ زد ازکلید ما

عبرت چشم بسملیم‌، پردهٔ فقر ما مدر

آستر است ابرهٔ خلعت روز عید ما

گر فکند تبسمت‌گل به مزار عاشقان

بال سحرکشد نفس ازکفن شهید ما

نیست چو التفات دل میکدهٔ تعلقی

آبله پایی نفس شد قدح نبید ما

ربشهٔ تخم‌وحدتیم از تک‌وپوی مامپرس

صرف هزار جاده است منزل ناپدید ما

خاک مزار عبرتیم، پردهٔ ساز غیرتیم

زخمه به برق می‌زند ممتحن نشید ما

بیدل ازین‌کف غبارکز دل خاک جسته‌ایم

پرده‌در تحیر است‌،‌گفت تو و شنید ما