ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
دستی به سپیدی ِ روز
پنجره را گشود
سرما و سوز
بیدار
بر پلک های من نشست ...
*
اکنون
خاکستر شب را
باد
در کوچه می برد ...
خسرو گلسرخی
تو رفتی
شهر در تو سوخت
باغ در تو سوخت
اما دو دستِ جوانت
بشارت فردا ،
هر سال سبز می شود
و با شاخه های زمزمه گر در تمام خاک
گل می دهد
گلی به سرخی ِ خون ...
خسروگلسرخی
"خسرو گلسرخی"
ای سبز گونه ردای شمالی ام
جنگل!
اینک کدام باد
بوی تنش را
می آرد از میانه ی انبوه گیسوان پریشانت
که شهر به گونه ی ما
در خون سرخ نشسته است ...؟
آه ای دو چشم فروزان!
در رود مهربان کلامت
جاری ست هزاران هزار پرنده،
بی تو کبوتریَم بی پر ِ پرواز ...
"خسرو گلسرخی"
تو سفر خواهی کرد
با دو چشم مطمئن تر از نور
با دو دست راستگو تر از همه ی اینه ها
خواب دریای خزر را
به شب چشمانت می بخشم
موج ها زیر پایت همه قایق هستند
ماسه ها در قدمت می رقصند
من ترا در همه ی اینه ها می بینم
روبرو، در خورشید
پشت سر، شب در ماه
من تو را تا جایی خواهم برد
که صدایی از جنگ
و خبرهایی کذایی از ماه
لحظه هامان را زایل نکند
من ترا از همه آفاق جهان خواهم برد
پس همسفر با منی
تو سفر می کنی اما تنها
صبح صادق
و همه همهمه ی دستان
ره توشه ی تو.
"خسرو گلسرخی"
تو سفر خواهی کرد
با دو چشم مطمئن تر از نور
با دو دست راستگو تر از همه ی اینه ها
خواب دریای خزر را
به شب چشمانت می بخشم
موج ها زیر پایت همه قایق هستند
ماسه ها در قدمت می رقصند
من ترا در همه ی اینه ها می بینم
روبرو، در خورشید
پشت سر، شب در ماه
من تو را تا جایی خواهم برد
که صدایی از جنگ
و خبرهایی کذایی از ماه
لحظه هامان را زایل نکند
من ترا از همه آفاق جهان خواهم برد
پس همسفر با منی
تو سفر می کنی اما تنها
صبح صادق
و همه همهمه ی دستان
ره توشه ی تو.
"خسرو گلسرخی"