رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

کاش که خود قصه سرایی کند

کاش که او صحنه نمایی کند

در دلِ من باز خدایی کند

 

روز و شبم را غم و هیهات بُرد

کاش خدا شعبده بازی کند

 

از قفسِ سردِ تنم شاکی ام

کاش دمی بنده نوازی کند

 

رو به کجا می روَد این قلبِ من

کاش که او اهلاً و هادی کند

 

بال و پرم را غمِ غربت شکست

کاش دراین میکده بازی کند

 

شاد نِی ام از شرر خفتگان

کاش که وِی دست درازی کند

 

هرچه نویسم همه عصیان گری است

کاش که خود قصه سرایی کند.

 

"راضیه خدابنده" (رازیل)


به چشمان تو محتاجم

به چشمانِ تو محتاجم، نگاهت را نگیر از من

در این آبادیِ ویران، سلامت را نگیر از من

 

دلم سودایِ عشقت را، کماکان زیر سر دارد

از این چشمِ خمارآلود، شرابت را نگیر از من

 

تو ساحر باشی و من هم، قلندر تاسحر بیدار

در این شب های ظلمانی، چراغت را نگیر از من

 

به زیرِ بارشِ مهرت، دلم خیسِ تمنا شد

تو از گنجِ درونِ خویش، لبانت را نگیر از من

 

سکوتی تلخ پیچیده، در این میخانه ی ویران

از آن لب های گل ریزت، کلامت را نگیر از من

 

"راضیه خدابنده" (رازیل)

بر لب آب

در هر نگهت، مستی صد جامِ شراب است

بیچاره منم من، که در این میکده خواب است

 

در هر سَرت ای عشق، سخن ها به تغزُل

در کوچه و بازار، سخن بر لبِ آب است

 

زان خُرد و کهنسال، همه درپیِ دیدار

اما رهِ دیدار، که یک نقطه سراب است

 

از عشق مجوئید و از عشق مپرسید

همه پیچش ایام، مستانه ی ناب است

 

روز و شبِ خود را به رهِ دیر نبازید

در بستر گیتی، این عمر حباب است

 

هرکس که دم از عشق زند، لافه بگوید

در سلسله ی مویِ صنم، رقصِ حجاب است.

 

"راضیه خدابنده" (رازیل)