رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

یک درختِ پیرم و سهم تبرها می‌شوم
مرده‌ام، دارم خوراکِ جانورها می‌شوم

بی‌خیال از رنجِ فریادم ترد‌ّد می‌کنند
باعث لبخندِ تلخِ رهگذرها می‌شوم

با زبان لالِ خود حس می‌کنم این روزها
هم‌نشین و هم‌کلام ِ ‌کور و کرها می‌شوم

هیچ‌کس دیگر کنارم نیست، می‌ترسم از این
این‌که دارم مثل مفقود الاثرها می‌شوم

عاقبت یک روز با طرزِ عجیب و تازه‌ای
می‌کُشم خود را و سرفصلِ خبرها می‌شوم!

"زنده یاد نجمه زارع"

گریه

گریه کردم گریه هم این‌بار آرامم نکرد

هرچه کردم... هرچه... آه! انگار آرامم نکرد


روستا از چشم من افتاد، دیگر مثل قبل

گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد


بی تو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد

درد دل با سایه و دیوار آرامم نکرد


خواستم دیگر فراموشت کنم، اما نشد

خواستم، اما نشد، این کار آرامم نکرد


سوختم آن‌گونه در تب، آه! از مادر بپرس

دستمال تب بر نمدار آرامم نکرد


ذوق شعرم را کجا بردی که بعد از رفتنت

عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد


زنده یاد نجمه زارع

این گناه تازه ی من را خدا گردن گرفت

دیدمت چشم تو جا در چشم های من گرفت
آتشــی یک لحــظه آمد در دلـــم دامن گرفت

آنقدر بی اختیـــار این اتفــاق افتاد کـــه
این گناه تازه ی من را خدا گردن گرفت

در دلم چیزی فرو می ریزد آیا عشق نیست
این کــــه در اندام من امـــروز باریدن گرفت؟

من که هستم؟ او که نامش را نمی دانست و بعد-
رفت زیــر سایـــه ی یک "مرد" و نـــــام "زن" گرفت

روزهای تیـره و تاری کـــه با خود داشتم
با تو اکنون معنی آینده ای روشن گرفت

زنده ام تا در تنم هرم نفس های تو هست
مرگ می داند: فقـط باید تـو را از من گرفت

نجمه زارع

یادم می رود

می رسم، اما سلام انگار یادم می رود

شاعری آشفته ام، هنجار یادم می رود


با دلم اینگونه عادت کن، بیا، بر دل مگیر !

بعد از این هر چیز یا هر کار یادم می رود


من پر از دردم، پر از دردم، پر از دردم، ولی

تا نگاهت می کنم انگار یادم می رود


راستی چندی ست می خواهم بگویم بی شمار

دوستت دارم… ولی هر بار یادم می رود …


مست و سرشاری ز عطر صبح تا می بینمت

وحشت شب های تلخ و تار یادم می رود !


شب تو را در خواب می بینم همین را یادم است

قصه را تا می شوم بیدار یادم می رود


من پر از شور غزل های توئم، اما چرا

تا به دستم می دهی خودکار یادم می رود


نجمه زارع

وقتی از چشم تو افتادم

وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست 

عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست

ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد 
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست

 

در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید 
هی صدا در کوه، هی "من عاشقت هستم" شکست

بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم می زنند 
دل به هر آیینه، هر آیینه ایی بستم شکست

 

عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد 
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست

وقتی از چشم تو افتادم نمی دانم چه شد 
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست …

 

"زنده یاد نجمه زارع"

خطوط تازیانه ها

چگونه رود می رود به سمت بیکرانه ها
که ابر گریه می کند برای رودخانه ها
پرنده غافل است از اینکه تندباد می رسد
وگرنه باز هم بنا نمی شد آشیانه ها
و اینچنین که اینهمه زِ عشق رنج می برند
مرا غمِ تو می کِشد در آتش بهانه ها
چراغ و چشمِ آسمان! ستاره ها تو، ماه تو
پس از تو تار می شود شب ِ تمامِ خانه ها
اگرچه زخم می زنی ولی ترا نوشته اند
به روی صفحه ی دلم خطوطِ تازیانه ها
خلاصه بر درخت ِ دل تو باید آشیان کنی
وگرنه می سپارمش به دست موریانه ها.

 

"زنده یاد نجمه زارع