رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

هر چه آدم میکشد از خامی دل میکشد

گاه در گُل می پسندد،گاه در گِل میکشد
هرچه آدم می کشد، از خامی دل می کشد

گاه مثل پیرمردان ساکت است و باوقار،
گاه مثل نوعروسان،بی خبرکِل می کشد

کجروی های "فُضیل"این نکته را معلوم کرد:
عشق حتی بار کج را-هم-به منزل میکشد

موجهای بیقرار و گوشماهیها که هیچ،
عشق ، گهگاهی نهنگی را به ساحل می کشد!

دوست مست و چشم من مست است و میدانم ، دریغ،
دست از آهو، پلنگِ مست،مشکل می کشد

حسین جنتی

آیا گم شده ام؟

                         این جا 

گرد بادیست

                 از ستاره های بلورین

سیب های سرخ

                                            بوی تـــو

                                                         آیا گم شده ام!؟

                              

گناه

چه گناهی کرده‌ام
که در خوابم هستی
در بیداری‌ام نه
در قلبم هستی
در چشمم نه
در سرم هستی و در آغوشم نه....‌

باران صبح


باران صبح 
نم نم 
می بارد
و تو را به یاد می آورد
که نم نم باریدی
و ویران کردی
خانه کهنه را...
 
"محمد شمس لنگرودی"
 

من خود ان سیزدهم

یا ر و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگرگوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
 
خون دل می خورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
من که با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانی است به پیرانه سرم
 
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
 
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم بدر امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم
 
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه ی معشوقه ی خود میگذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
 
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم
 
"استاد محمدحسین شهریار"

پ,ن.اقای محسن چاوشی این شعر بسار زیبا را به صورت ترانه ای گوش نواز در اورده اند که شنیدن ان خالی از لطف نیست 
برای دانلود اینجا کلیک کنید 

مردم این شهر اینگونه دعایم میکنند

تا که خلوت میکنم با خود، صدایم میکنند

بعد، از دنیای خود کم کم جدایم می کنند

گوشه گیری، انتخابی شخصی و خودخواسته ست

پس چه اصراری به ترک انزوایم می کنند

مثل آتشهای تفریحم که بعد از سوختن

اغلبِ مردم به حال خود رهایم می کنند.

«ای بمیری! لعنتی! کُشتی مرا با شعرهات»

مردم این شهر اینگونه دعایم میکنند

احتمالاً نسبتی نزدیک دارم با خدا

مردم اغلب وقت تنهایی صدایم میکنند

مثل خودکاری که روی پیشخوان بانک هاست

با غل و زنجیر پایم جابجایم میکنند

تو اگر یوسف خود نشناسی

نسبت عشق به من نسبت جان است به تن
تو بگو من به تو مشتاق ترم یا تو به من؟
 
زنده ام بی تو همین قدر که دارم نفسی
از جدایی نتوان گفت به جز آه سخن
 
بعد از این در دل من، شوق رهایی هم نیست
این هم از عاقبت از قفس آزاد شدن
 
وای بر من که در این بازی بی سود و زیان
پیش پیمان شکنی چون تو شدم عهد شکن
 
باز با گریه به آغوش تو بر می گردم
چون غریبی که خودش را برساند به وطن
 
تو اگر یوسف خود را نشناسی عجب است
ای که بینا شده چشم تو ز یک پیراهن
 
 
فاضل نظری

نا نوشته هایی که تویی

چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی
بلندمی پرم اما ، نه آن هوا که تویی

تمام طول خط از نقطه ی که پر شده است
از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی

ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه
از او و ما که منم تا من و شما که تویی

تویی جواب سوال قدیم بود و نبود
چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی

به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن
قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی

به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم
از این سفر همه پایان آن خوشا که تویی

جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا
کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی

نهادم اینه ای پیش روی اینه ات
جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی

تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای
نوشته ها که تویی نانوشته ها که تویی

چرا نیست ؟

آزرده دل از کوی تو رفتیمو نگفتی


کی بود؟کجا رفت؟چرا بود و چرا نیست؟
 
"محمدحسین شهریار"

چه خوشحال بود شیطان


چقدر خوشحـال بود شیطــان، وقتی سیب را چیدم؛


گمان می کرد فریب داده است مرا؛

نمی دانست

تو پرسیده بودی:

مرا بیشتر دوست داری

یا ماندن در بهشـــت را.

آیین برادری

آیین برادری و شرط یاری   
آن نیست که عیب من هنر پنداری  

آنست که گر خلاف شایسته روم   
از غایت دوستیم دشمن داری

 سعدی

 

پشت دستان تو

پشت دستان تو


 پرندگان بسیار مرده اند


با بهترین آوازهایشان

برای تو

پرپر میزنم

دور از تو

فواره‌ی بی‌قرارم

پرپر می‌زنم

که از آسمانِ تهی 

به خانه ی اولم برگردم.

 

"شمس لنگرودی"