رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

جای من بنشین

ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻟﺐ ﻫﺎﺕ

ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩﻩ؟

ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ

ﺩﻟﺘﻨﮓ "ﺗـــﻮ" ﺑﻮﺩﻩ ﺍﯼ

ﺗﺎ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ؟

یک‌بار ﺑﺨﻮﺍﺏ،

ﺟﺎﯼ ﻣﻦ ﺑﻨﺸﯿﻦ ﻭ

ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺁﺭﺍﻣﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ...



"ﻋﺒﺎﺱ ﻣﻌﺮﻭﻓﯽ"


پروانه

چو در غم تو جز جان چیزی دگرم نبود

پیش تو کشم کز تو غمخوارترم نبود


پروانه تو گشتم تا بر تو سرافشانم

خود چون رخ تو بینم پروای سرم نبود


 


"عطار"

صدا

مرغان سپید صدایم را

رها میکنم

در آسمان نگاه تو

برایت پیانو میرنم

از کلاویه ها گل های قاصد میروید

و از چشمان تو

بر دست های من

مروارید های درخشان چکه میکند

دست از این خیال برنخواهم داشت

وقتی حقیقت من

اینهمه از تو خالی ست


فاطمه نادریان

راز

دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی‌بینم

دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمی‌بینم


دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی‌آید

دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی‌بینم


مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده

ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی‌بینم


قناعت می‌کنم با درد چون درمان نمی‌یابم

تحمل می‌کنم با زخم چون مرهم نمی‌بینم


خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه

که من تا آشنا گشتم دل خرم نمی‌بینم


نم چشم آبروی من ببرد از بس که می‌گریم

چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمی‌بینم


کنون دم درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد

به امید دمی با دوست وان دم هم نمی‌بینم


سعدی




رز موزیک

گنجشک

قشنگ ترین آرزویم 

در دستهایم

گنجشک کوچکی می شود

که لاجرم

پرش می دهم!


"فخری برزنده"



قبله اینجاست

قبله اینجاست همینجا که برادر افتاد 

روبه یک سینه و سرنبض نمازم زده است

جای دنجی که پدر اول دلشوره ی صبح

نعش خود را به قد و قامت زمزم زده است


علیرضا آذر

سفر


بسیار سفر باید تا پخته شود خامی

صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی


سعدی

بوی جوهر

بی تو زنده ام

و این صدهابار سخت تراست 

از مردن برای تو

این روز ها از کاغذ های سپید چشم هایم

نام تو چکه میکند

و دلتنگی ام 

بوی جوهر میدهد


فاطمه نادریان

عشق

علت عاشق ز علت‌ها جداست

عشق اصطرلاب اسرار خداست


عاشقی گر زین سر و گر زان سرست

عاقبت ما را بدان سر رهبرست....


مولانا

دیر آمده ای

دیر آمده ای

محبوب من

آنقدر دیر

که به پنج زبان زنده ی دنیا هم

دوستم بداری

هیچ اتفاق عاشقانه ای

سکوت بارانی این دیدار را نخواهد شکست!

گل سرخ ات را

بر سر این شعر پرپر کن

ردیف و قطعه را هم به خاطر بسپار

تاوان دیر رسیدن گاهی

تنها

با یک عمر گریه پرداخت می شود!



"بهرام محمودی"

صوفی اسرار

سر به گریبان درست صوفی اسرار را

تا چه برآرد ز غیب عاقبت کار را

می که به خم حقست راز دلش مطلق‌ست

لیک بر او هم دق‌ست عاشق بیدار را

آب چو خاکی بده باد در آتش شده

عشق به هم برزده خیمه این چار را

عشق که چادرکشان در پی آن سرخوشان

بر فلک بی‌نشان نور دهد نار را

حلقه این در مزن لاف قلندر مزن

مرغ نه‌ای پر مزن قیر مگو قار را

حرف مرا گوش کن باده جان نوش کن

بیخود و بی‌هوش کن خاطر هشیار را

پیش ز نفی وجود خانه خمار بود

قبله خود ساز زود آن در و دیوار را

مست شود نیک مست از می جام الست

پر کن از می پرست خانه خمار را

داد خداوند دین شمس حق‌ست این ببین

ای شده تبریز چین آن رخ گلنار را


مولوی

باز عاشقت شدم

باز عاشقت شدم؛


داشتم آهنگی گوش می‌ دادم


که شبیه موهای تو بود.


 


"عباس معروفی"

پیاده رو

یک عمر فقط کهنه و نو شد دل من

 در بین زباله ها ولو شد دل من 


 له گشت به زیر پایتان رهگذران!.

 در شهر شما پیاده رو شد دل من


 جلیل صفربیگی

خورشید عجب طبع بلندی دارد

دیدی که چگونه با همه تا میکرد

آنگونه که عشق با دل ما میکرد


خورشید عجب طبع بلندی دارد 

هر روز گره از آسمان وا میکرد


سیف الله خادمی

صندوق صدقه

به صندوق صدقه انداختمش

پستچی با لبخندی بازش آورد

در حالی که سخت می‌گریست

خواستم به بانک بسپارمش

ورشکست شد

نه دریا می‌پذیرفت

نه رودخانه

کودک معصومم،

ماهی غمگینم،

دلم را

به لبخندی تُنگی آوردی

از آغوشت

به بهار بدهکارم

دست کم یک شعر برای هر شکوفه

به پنج‌شنبه بدهکارم

دست کم یک شعر برای هر ثانیه

به تو بدهکارم

دست کم یک جان

برا هر لبخند


علی محمد مودب

چه مبارک است این غم


چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی

به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی

 

ز تو دارم این غمِ خوش، به جهان از این چه خوشتر

تو چه دادی ام که گویم که از آن به ام ندادی؟


چه خیال میتوان بست و کدام خواب نوشین

به از این در تماشا که به روی من گشادی

 

تویی آنکه خیزد از وی همه خرمی و سبزی

نظر کدام سروی ؟ نفس کدام بادی؟


همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی

همه رنگی و نگاری ، مگر از بهار زادی؟


ز کدام ره رسیدی ز کدام در گذشتی

که ندیده دیده ناگه به درون دل فتادی؟


به سر بلندت ای سرو که در شب ِ زمین کَن

نفس ِ سپیده داند که چه راست ایستادی


به کرانه های معنی نرسد سخن چه گویم

که نهفته با دلِ سایه چه در میان نهادی؟


 


"هوشنگ ابتهاج"