رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

می تراود مهتاب

می تراود مهتاب
می درخشد شبتاب
نیست یک دم شکندخواب به چشم کس ولیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند
نگران با من ایستاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب

ای دریغا به برم می شکند



Image result for ‫مهتاب‬‎

پرستو ها و کلاغ ها

تمامِ خانه، پیچِ کوچه ها، طولِ خیابان را   
به یادت کوه ها و دشت ها را و بیابان را     
  برایِ دیدنِ چشمت، دلم تنگ است و دنیا تنگ
شبیهِ برّه ای کوچک که گُم کرده ست چوپان را
  خدا با دیدنِ چشمانِ اشک آلودِ من امروز    
برایِ حسِ همدردی فرستاده ست باران را  
نه آغوشی، نه حتی پاسخِ گرمِ سلامم...، آه
چگونه حس نباید کرد سرمایِ زمستان را؟!*
  تو وقتی می رسی که فرصتِ لب باز کردن نیست
و در خود می کُشم من آرزوهایِ فراوان را
  نگاهم می کنی؛ چون کوه، سَرسختم ولی چشمم-
گواهی می دهد آرامشِ ماقبلِ توفان را!
  میانِ خانه عطرِآشنایی دور پیچیده
و باد آورده از آغوشِ سبزت بویِ ریحان را  
و من که عاشقِ سرسبزی و کوه و دَر و دشتم-
ندیدم بی تو مدت هاست گل ها را، گیاهان را
  میانِ بازوانت خلوتِ امنی فراهم کن
برایم فاش کن آن عشقِ پنهان در گریبان را
  تو بینِ خواب هایم با پرستو کوچ خواهی کرد
و من از صبح تا شب، یکّه و تنها کلاغان را...!!

فاطمه سلیمان پور

آه از این درد که جز مرگ منش درمان نیست

حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست

آه از این درد که جز مرگ منش درمان نیست

این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم

که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست

آنچنان سوخته این خاک بلاکش که دگر

انتظار مددی از کرم باران نیست

به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت

آن خطا را به حقیقت کم از این تاوان نیست

این چه تیغ است که در هر رگ من زخمی ازوست

گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست

رنج دیرینه ی انسان به مداوا نرسید

علّت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست

صبر بر داغ دل سوخته باید چون شمع

لایق صحبت بزم تو شدن آسان نیست

تب و تاب غم عشقت دل دریا طلبد

هر تنک حوصله را طاقت این طوفان نیست

” سایه ” صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز

ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست


هوشنگ ابتهاج


Image result for ‫تصویر زیبا‬‎


 




گل من


این همه جلوه و در پرده نهانی گل من

وین همه پرده و از جلوه عیانی گل من

آن تجلی که به عشق است و جلالست و جمال

وآن ندانیم که خود چیست تو آنی گل من

از صلای ازلی تا به سکوت ابدی

یک دهن وصف تو هردل به زبانی گل من

اشک من نامه نویس است و بجز قاصد راه

نیست در کوی توام نام رسانی گل من

گاه به مهر عروسان بهاری مه من

گاه قهر عبوسان خزانی گل من

همه همهمه ی گله و همپای سکوت

همدم زمرمه ینای شبانی گل من

دم خورشید و نم ابری و با قوس قزح

شهسواری و به رنگینه کمانی گل من

گه همان آشتی و گه همه جنگی شه من

گه به خونم خط گه خط امانی گل من

سر سوداگریت با سر سودایی ماست

وه که سرمایه هر سود و زیانی گل من

طرح و تصویر مکانی و به رنگ آمیزی

طرفه پیچیده به طومار زمانی گل من

شهریار این همه کوشد به بیانی تو ولی

چه به از عمق سکوت تو بیانی گل من
Image result for ‫تصویر گل سرخ‬‎

ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد

دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
ای بوی آشنایی دانستم از کجایی
پیغام وصل جانان پیوند روح دارد
سودای عشق پختن عقلم نمی پسندد
فرمان عقل بردن عشقم نمی گذارد
باشد که خود به رحمت یاد آورند ما را
ور نه کدام قاصد پیغام ما گذارد
هم عارفان عاشق دانند حال مسکین
گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد
زهرم چو نوشدارو از دست یار شیرین
بر دل خوشست نوشم بی او نمی گوارد
پایی که برنیارد روزی به سنگ عشقی
گوییم جان ندارد یا دل نمی سپارد
مشغول عشق جانان گر عاشقیست صادق
در روز تیرباران باید که سر نخارد
بی حاصلست یارا اوقات زندگانی
الا دمی که یاری با همدمی برآرد
دانی چرا نشیند سعدی به کنج خلوت
کز دست خوبرویان بیرون شدن نیارد

به دل سنگ تو از من نرسد آزاری

ای که برداشتی از شانه‌ی موری باری
بهتر آن بود که دست از سر من برداری
 
ظاهر آراسته‌ام در هوس وصل، ولی
من پریشان‌ترم از آنم که تو می‌پنداری
 
هرچه می‌خواهمت از یاد برم ممکن نیست
من تو را دوست نمی‌دارم اگر بگذاری
 
موجم و جرأت پیش آمدنم نیست، مگر
به دل سنگ تو از من نرسد آزاری
 
بی‌سبب نیست که پنهان شده‌ای پشت غبار
تو هم ای آینه از دیدن من بیزاری؟!
 
"فاضل نظری"

نگاهم

نگاهم
در آینه فرو می ریزد
جزیره ای
به زیر آب می رود
در ساحل آینه،
دستانی کورمال
عطر تو را می جویند
و پرندگان
بودن جزیره را
فراموش می کنند.
 
"کیکاووس یاکیده"

نامه نوشتن چه سود

آب حیات منست خاک سر کوی دوست
گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست

ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار
فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست

داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار
مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست

دوست به هندوی خود گر بپذیرد مرا
گوش من و تا به حشر حلقه هندوی دوست

گر متفرق شود خاک من اندر جهان
باد نیارد ربود گرد من از کوی دوست

گر شب هجران مرا تاختن آرد اجل
روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست

هر غزلم نامه ایست صورت حالی در او
نامه نوشتن چه سود چون نرسد سوی دوست

لاف مزن سعدیا شعر تو خود سحرگیر
سحر نخواهد خرید غمزه جادوی دوست
        

  
Image result for ‫نامه نوشتن چه سود‬‎

سیاه تر

راستی 

چشم های تو سیاه تر است 

یا روزگار من؟

Image result for ‫چشم سیاه سیاه‬‎

چگونه؟

شیدا تر از این شدن چگونه؟
رسوا تر از این شدن چگونه؟
  
بیهوده به چشم سرمه داری
زیبا تر از این شدن چگونه؟ 

   من پلک به دیدن تو بستم
بینا تر از این شدن چگونه؟
 
پنهان شده در تمام ذرات
پیدا تر از این شدن چگونه؟

   ای با همه، مثل سایه همراه
تنها تر از این شدن چگونه؟

عاشق شدم و کسی نفهمید
رسوا تر از این شدن چگونه؟

فانوس ها

خاموش شد چشم تر فانوسها در من 
سرزد شب انبوهی از کابوسها در من 

من رود پر آشوب، تو دریای آرامش 
فانوسها در توست، اقیانوسها در من 

من سر به سر کفرم، چه می‌خواهد دل از جانم
جاری‌ست بی‌شک خون دقیانوسها در من 

من مریم‌ام وقتی بپیچد موج لبخندت
مثل صدای روشن ناقوسها در من 

خاکسترم زاییده بکر جهنم هاست 
باید به پا خیزد شبی ققنوسها در من 

ای باد زخمی! از تن من آنچنان بگذر 
تا جان بگیرد ریشه افسوسها در من

شاعر:مریم مایلی زرین