رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

گاهی...

گاهی آنقدر واقعیت داری

که پیشانی ام به یک تکه ابر سجده می برد

به یک درخت خیره می شوم

از سنگ ها توقع دارم مهربانی را

باران بر کتفم می بارد

دستهایم هوا را در آغوش می گیرد

شادی پایین تر از این مرتبه است

که بگویم چقدر

گاهی آن قدر واقعیت داری

که من صدای فروریختن

شانه های سنگی شیطان را می شنوم

و تعجب نمی کنم

اگر ببینم ماه

با بچه های کوهستان

گل گاو زبان می چیند؟

 


از: زنده یاد سلمان هراتی

گوری‌ست جای چشم


بر دیده‌ام مخواب که گوری‌ست جای چشم

در آن نگاه‌های مرا خاک کرده‌اند

هر گه که طرح عشق کشیدم به گونه‌ای

با زهر کینه طرح مرا پاک کرده‌اند



((نصرت رحمانی))

سر بزنگاه

من با تو هیچ مرز مشترکی ندارم

جز همین سیم خارداری که

حتی تن رویا را زخم می کند

جز همین هوا

که هیچ پرنده ای را به رسمیت نمی شناسد

جز همین صدایی که

به آن طرف دیوار هم نمی رسد

جز خدایی که

سر بزنگاه اخم می کند!


"مریم نوابی نژاد"

بعدِ دل کندنت از من دلت آرام گرفت؟

چه خبر یار؟ شنیدم که گرفتار شدی 

دل سپردی و برای دگری یار شدی


 بعدِ دل کندنت از من دلت آرام گرفت؟ 

خوب شد زندگی ات؟ یا که بدهکار شدی؟


 بی تو اینجا خبری نیست به جز غصه و درد 

حال خوش بودی و رفتی و دل آزار شدی


 بودنت, پنجره ای باز به رویاها بود

 ناگهان پنجره را بستی و دیوار شدی 


 عشق را با طمعِ منطق خود تاخت زدی

 تا نهایت به دلت سخت بدهکار شدی


 تو خودت خواستی از قصه ی من پر بکشی

 پس نگو کار خدا بوده و ناچار شدی


 حسرت یارِ تو بودن به دلم ماند که ماند 

آخرین خواسته ام, قسمت اغیار شدی


 من که در حد پرستش به تو دلبسته شدم 

من چه کردم که تو اینگونه جفاکار شدی؟


 پشت کردی به من ای ناز غزالِ غزلم 

شیر را پس زدی و طعمه ی کفتار شدی


 مرگِ دل, نقطه ی آغاز فروپاشی هاست 

حیف و صد حیف که تو دیر خبردار شدی


حمیدرضا گلشن

یک لحظه گذشتی از کنار دنیا

هم رود خراب و مست راه افتاده

هم کوه عصا به دست راه افتاده


یک لحظه گذشتی از کنار دنیا

دنبال تو هر چه هست راه افتاده


جلیل صفربیگی



سردم شده‌است

سردم شده است و از درون می سوزم

حالا شده کار هر شب و هر روزم


تو شعر مرا بپوش سرما نخوری

من دکمه ی این قافیه را می دوزم


جلیل صفربیگی

لیلی

لیلی

پر کن پیاله را

آرام تر بخوان

آواز فاصله های نگاه را

در کوچه های فرصت و میعاد!


بگشای بند موی، بیفشان

شب را میان شب

با من بدار حوصله، اما

نه با عتاب!گفتی:

گل در میان دستت می پژمرد

گفتم که:

خواب

در چشم های مان به شهادت رسیده است


نصرت رحمانی

لباس عروسی مادر

خواب دید

لباس عروسی مادرش 

آتش گرفته است

به عقد مردی درآمد

که از شعر خوشش نمی‌آمد...


دنیا غلامی

جنگل ناشناس

خسته‌تر از آنم

که لیوانی چای

آرامم کند

آغوش گرم ترا می‌خواهم

در جنگلی ناشناس

وقتی که آسمان

از لا‌به‌لای شاخه‌ها

سرک می‌کشد ...



"فریبا عرب نیا"

هزار عاشق دیوانه در من

کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت ؟
که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه هایت

به قصه ی تو هم امشب ، درون بستر سینه
هوای خواب ندارد ، دلی که کرده هوایت

تهی است دستم اگر نه ، برای هدیه به عشقت
چه جای جسم و جوانی که جان من به فدایت

چگونه می طلبی ، هوشیاری از من سرمست
که رفته ایم ز خود ، پیش چشم هوش ربایت

هزار عاشق دیوانه در من است که هرگز
به هیچ بند و فسونی نمی کنند رهایت

دل است جای تو تنها و جز خیال تو کس نیست
اگر هر آینه ، غیر از تویی نشست به جایت

هنوز دوست نمی دارمت مگر به تمامی ؟
که عشق را همه جان دادن است اوج و نهایت

در آفتاب نهانم که هر غروب و طلوعی
نهم جبین وداع و سر سلام به پایت

حسین منزوی

خواب می‌بینم

کفر می گویم که ایمان نیز آرامم نکرد
گریه های زیر باران نیز آرامم نکرد

خواب می بینم که دنیا با توشکل دیگری ست
خواب صادق یا پریشان نیز آرامم نکرد

- سید علیرضا جعفری

پابرهنه تا کجا دویده‌ای


پابرهنه تا کجا دویده‌ای

که این همه

گل شکفته است...؟


کیکاووس یاکیده

مسکو

رعد را که بشنوید یاد من خواهید کرد

و خواهید گفت_او طوفان می‌خواست

افق گلرنگ خواهد شد

و دل ها همچون گذشته شعله‌ور

اینگونه خواهد بود زمانی که مسکو را ترک میکنم

برای همیشه

و به جایی می‌روم که در آرزویش بوده ام

با سایه‌ای که در میان شما

جاگذاشته ام...


آنا آخماتووا

عنکبوت

 یک زن خوشبختم!

و خیابانی که راه مرا دنبال می کند

خوشبخت است

و کوچه ای که

به گریبان خانه ام می رسد

خوشبخت است

و تو که هر روز به پنجره ی اتاقم پیله می کنی

یک روز پروانه ای خوشبخت می شوی


با این همه

دروغ عنکبوتی ست

که مدام

در دهانم تار می تند.


 


"منیره حسینی"

کاش زندگی

مرگ

در برابر تو سکوت میکند

و می اندیشد

کاش زندگی بود


شمس لنگرودی