رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

وعده ی دیدار

چه دلی، ای دل آشفته که دلدار نداری!

گر تو بیمار غمی، از چه پرستار نداری؟


شب مهتاب همان به که از این درد بمیری

تو که با ماهرخی وعدهٔ دیدار نداری


راز اندوه ِ مرا از من آزرده چه پرسی

خون مَیفْشان ز دلم گر سر آزار نداری


گل بی خار جهانی که ز نیکو سیرانی

قول سعدی ست که با او سرِ انکار نداری


ای سرانگشت من! این زلف سیه را ز چه پیچی؟

که در این حلقهٔ زنجیر گرفتار نداری


دل بیمار زکف رفت و جز این نیست سزایت

که طبیبی پی ِ بهبودی ی ِ بیمار نداری


گر چه سیمین، به غزل ها سخن از یار سرودی

به خدا یار نداری! به خدا یار نداری!...


سیمین بهبهانی

سه نصف شب

به ساعت نگاه می کنم:
حدود سه نصف شب است
چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره می روم
سوسوی چند چراغ مهربان
و سایه های کشدار شبگردان خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا می پرم چون کودکیم
و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است
آری از شوق به هوا می پرم
و خوب می دانم که 

سالهاست که مُرده ام...!

 

"حسین پناهی"


این جا برای مردن بهانه زیاد است

نبودن هایت آنقدر زیاد شده
که دلتنگی هایم در دلم جا نمی شود
از چشم هایم چکه می کند
روی کا غذهای کاهی احساسم ...
اینجا برای مردن بهانه زیاد است
اگر زنده ام فقط به خاطر توست…


دنیا غلامی

شبانه

نه

تو را برنتراشیده‌ام از حسرت‌های خویش:

پارینه‌تر از سنگ

تُردتر از ساقه‌ی تازه‌روی یکی علف.

 

تو را برنکشیده‌ام از خشمِ خویش:

ناتوانیِ‌ خِرَد

             از برآمدن،

گُر کشیدن

            در مجمرِ بی‌تابی.

 

تو را بر نَسَخته‌ام به وزنه‌ی اندوهِ خویش:

پَرِّ کاهی

          در کفّه‌ی حرمان،

کوه

    در سنجشِ بیهودگی.

 

تو را برگزیده‌ام

رَغمارَغمِ بیداد.

گفتی دوستت می‌دارم

و قاعده

         دیگر شد.

 

کفایت مکن ای فرمانِ «شدن»،

مکرّر شو

مکرّر شو!

 

احمد شاملو