رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

سر گشته


حالا که برا ی تو میسر گشته 
بگذر دگر از حال من سرگشته 

تو منظره قشنگ ساحل اما.... 
هر موج که سمتت آمده برگشته

نفرین به سفر

ما چون دو دریچه روبروی هم

آگاه زهر بگو مگوی هم 

هر روز سلام و پرسش و خنده 

هر روز قرار روز آینده 

عمر آینه بهشت، اما…آه

بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه


اکنون دل من شکسته و خسته ست

زیرا یکی از دریچه ها بسته ست

نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد

نفرین به سفر، که هر چه کرد او کرد

یک تکه آسمان

خسته شده ام توان برایم بفرست 
دلگیر نشو زمان برایم بفرست 

نگذار که گوشه ی قفس خاک شوم 
یک تکه از آسمان برایم بفرست 

آدم برفی


به شانه ام زده ای

که تنهائی ام را تکانده باشی !

به چه دلخوش کرده ای ؟!

تکاندن برف از شانه های آدم برفی ؟!
 

هزار تکه

نه کورسوی چراغی نه ردّ پای کسی 
دلم گرفته خدایا! کجاست هم نفسی؟ 
تو رفته ای و برایم نمانده میل وجود... 
چنان که از سر اکراه می کشم نفسی
چگونه زار نگریم؟ که آدمی زادم...
دوباره سوخت بهشتم در آتش هوسی
دلم گرفته خدایا چگونه می شد اگر
نه بند قافیه بود و نه تنگی قفسی
دل شکسته ی ما هم جکایتی دارد :
هزار تکّه و هر تکّه اش به دست کسی 

سیّد محسن خاتمی

Image result for ‫سورئالیسم‬‎

پروانه


زمانه دادش مکر دلی فرزانه را 
آن کس به جفا کشت دل دیوانه را 

ارزان مگسان شدن بود حق او
شمعی که سوزاند دل پروانه را 

☆☆ شعر از خودم ☆☆

کاروان بی خبر

کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست
کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر
این چه راهی است که بیرون شدن از چاهش نیست 
ماه من نیست در این قافله راهش ندهید
کاروان باز نبندد ، شب اگر ماهش نیست
نامه ای هم ننوشته است ، خدایا چه کنم
گاهش این لطف به ما هست ولی گاهش نیست
  ماهم از آه دل سوختگاه بی خبر است
مگر آیینه ی شوق و دل آگاهش نیست
یارب آیینه ی او لطف و صفاییش نماند
یا بساط دل بشکسته ی من آهش نیست 
تا خبر یافته از چاه محاق مه من
ماه حیران فلک جز غم جانکاهش نیست
داشتم شاهی و بر تخت گلم جایش بود
حالیا تخت گلم هست ولی شاهش نیست 
تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است
خسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیست 
"خواهش اندر عقبش رفت و به یاران عزیز"
باری این مژده که چاهی به سر راهش نیست 
شهریارا عقب قافله ی کوی امید
گو کسی رو که چو من طالع گمراهش نیست

مژه بر هم زدنی


گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آنچنان محو که حتی مژه بر هم نزنی

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی

زمانه

ای دل ز زمانه رسم احسان مطلب

وز گردش دوران سرو سامان مطلب


درمان طلبی درد تو افزون گردد
با درد بسازو هیچ درمان مطلب

** خیام ** 

تصاویر زیباسازی نایت اسکین

یارت یار نیست

هر که بر ما می رسد گوید که یارت یار نیست 
ناز عشقش را مکش زیرا که او دلدار نیست

از سر بالین من برخیز ای نادان طبیب!!!
دردمند عشقم و درمان به جز دیدار نیست

ناخدا در کشتی ما گر نمی باشی مباش
تا خدا در کار باشد ناخدا را کار نیست

مطربا تا کی مخالف میزنی این چنگ را
یا که من مست شرابم یا که تارت تار نیست!!

قفس

.
خدا بال و پر و پروازشان داد 
ولی مردم درون خود خزیدند
خدا هفت آسمان باز را ساخت 
ولی مردم قفس را آفریدند

 

بی دوست ندامت و با دوست غرامت

تا فکندم به سر کوی وفا رخت اقامت
عمر، بی دوست ندامت شد و با دوست غرامت
سر و جان و زر و جاهم همه گو، رو به  سلامت
«عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی»

ای یار دور دست که دل می بری هنوز

چون آتش نهفته به خاکستری هنوز

هر چند خط کشیده بر آیینه ات زمان

در چشمم از تمامی خوبان، سری هنوز

خواهم رفت

من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانه ای که با شب می رفت
این فال را برای دلم دید
دیری است
مثل ستاره ها چمدانم را
از شوق ماهیان و تنهایی خودم
پر کرده ام ولی
مهلت نمی دهند که مثل کبوتری
در شرم صبح پر بگشایم
با یک سبد ترانه و لبخند
خود را به کاروان برسانم
اما
من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانه ای که با شب می رفت
این فال را برای دلم دید.

"شفیعی کدکنی"

فراموشت کرده ام

فراموشت کرده ام
و حالا
همه چیز عادی شده
باران که می بارد
پنجره را می بندم
دیگر یادم نیست
غروب جمعه
چه ساعتی بود !
پاییز را
تنها از روی تقویم می شناسم !
فراموشت کرده ام 
اما ...
گاهی دلم برای دلتنگ ِ تو شدن
تنگ می شود ...
 
"مرتضی شالی"