رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

آتش زرتشت

مژگان به هم بزن که بپاشی جهان من
کوبی زمین من به سرِ آسمان من 


درمان نخواستم ز تو من درد خواستم
یک دردِ ماندگار! بلایت به جان من


می سوزم از تبی که دماسنج عشق را
از هرم خود گداخته زیر زبان من


تشخیص درد من به دل خود حواله کن
آه ای طبیب درد فروشِ جوانِ من


نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را
تا خون بدل به باده شود در رگان من


گفتی غریب شهر منی این چه غربت است
کاین شهر از تو می شنود داستان من


خاکستری است شهر من آری و من در آن
آن مجمری که آتش زرتشت از آن من


زین پیش اگر که نصف جهان بود بعد از این
با تو شود تمام جهان اصفهان من


- حسین منزوی -


عطر تو

سر می روم از خویش

از گوشه گوشه فرو می ریزم

و عطر تو

رسوایم می کند.


شمس لنگرودی

عالیجناب

می‌شنیدم که صدایی همه را می‌ترساند
می‌شنیدم که سکوت از همه جا می‌بارند
در سرم بود بگویم، همه را خواهم گفت
دست از این زاده‌ی پاییز مگر بردارند


خیری از کاوه به مردان ِ پریشان نرسید
می‌روم باز به ضحاک ِ خودم برگردم
قسمتم نیش ِ خودم بود از این رو شاید
بر سر دوش ِ خطرناک ِ خودم برگردم


علیرضا آذر  

خاموشی ها

مگذار، که دستان من

آن اعتمادی که به دستان تو دارد

به فراموشی ها بسپارد

آه مگذار که مرغان سپید دستت

دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد

من چه می گویم، آه!

با تو اکنون چه فراموشی هاست

با من اکنون چه نشستن ها، خاموشی‌ها ست...


حمید مصدق

پیغام ماهی ها

رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید عکس تنهایی خود را در آب
آب درحوض نبود

ماهیان می گفتند:
هیچ تقصیر درختان نیست

ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب, لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید, آمد او را به هوا برد که برد

به درک راه نبردیم به اکسیژن آب
برق از پولک ما رفت که رفت
ولی آن نور درشت
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او پشت چین های تغافل می زد
چشم ما بود
روزنی بود به اقرار بهشت

تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی همت کن
و بگو ماهی ها ,حوضشان بی آب است

باد می رفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا می رفتم...


سهراب سپهری

نوبت عمر

این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت 

 چون آب به جویبار و چون باد به دشت

  هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت 

 روزی که نیامده‌ست و روزی که گذشت


"خیام"