رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

یک شب مهتاب

یک شبِ مهتاب
مردمانِ زیادی ساز‌هایشان را بر می‌دارند
زیباترین آهنگ‌ها را می‌‌نوازند
تا من عاشقانه‌‌ترین شعرم را برایت بخوانم
تا تو مستِ عطرِ شب بو ها،
تا تو عاشق یک دسته گلِ یاس شوی
و تو خواهی‌ دید
که تمامِ دنیا بیدار مانده است
تا به آغوشم بیایی
و من دیوانه وار بگویم
"دوستت دارم"

"نیکی‌ فیروزکوهی"

چه باید کرد اگر اینجا پلنگ از ماه میترسد

چه باید کرد اگر اینجا پلنگ از ماه میترسد

رفیق نیمه راه است از رفیق راه میترسد 


به گوشش آیه ها خواندم که سبز از خاک برخیزد

ولی دیدم که او از باءِ《بسم الله 》میترسد


نه تنها سیب و گندم هاش میترساند آدم را 

که هر کس از فریبش میشود آگاه، میترسد


چو دیدم ماه را در پشت ابر تیره دانستم 

که از تاریکی شب ، بی نهایت ماه میترسد 


از آنجایی که ماهی در بساط شب نمیدیدم

کشیدم آه، آه،آیینه ام از آه میترسد


گدای سرزمین عشقم آنجایی که او آنجاست

همانجایی که آنجا از گدایش، شاه میترسد


تو پندش می دهی با او سر یک سفره بنشیند

برادر بگذر از یوسف که او از چاه میترسد


سیف الله خادمی

آنقدر زیبایی

آنقدر زیبایی

که شاعرها به احترامت

کلاه از سر بر می دارند!

و روی پیشانی شعرهای شان

عرق شرم می نشیند!

در این هیاهو

این منم

که با بلند ترین عاشقانه ی دنیا

سال هاست دورت می گردم

با یک دوستت دارم دریایی!

به رنگ چشمهایت

آبی تر از آبی!


"حامد نیازی"

دلم آشفته ی آن مایه ی ناز است هنوز

دلم آشفته ی آن مایه ی ناز است هنوز 
 مرغ پر سوخته در پنجه ی باز است هنوز

 جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسید 
 دل به جان آمد و او بر سر ناز است هنوز 

گر چه بیگانه زخود گشتم و دیوانه ز عشق 
 یار عاشق کش و بیگانه نواز است هنوز 

خاک گردیدم و بر آتش من آب نزد 
 غافل از حسرت ارباب نیاز است هنوز 

 
گر چه هر لحظه مدد می دهدم چشم پر آب 
دل سودا زده در سوز و گداز است هنوز 

 همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع 
قصه ی ما دو سه دیوانه دراز است هنوز 

 گر چه رفتی ز دلم حسرت روی تو نرفت 
 در این خانه به امید تو باز است هنوز 

 این چه سوداست عمادا که تو در سر داری 
وین چه سوزیست که در پرده ی ساز است هنوز

عماد خراسانی

تمام درختان کوچه

به بدرقه ات

من آب ریختم

و هنگامى که رفتنت را تماشا مى کردم

دیدم تمام درختان کوچه

وقتى از کنارشان رد مى شوى

پشت پایت برگ مى ریزند

و تمام پرندگان زمین

وقتى از مقابل شان مى گذرى

پر مى ریزند

تو رفتى...

همه تنها شدیم

من

درخت ها

پرنده ها ...


"علیرضا روشن"