رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

خانه ام ابریست

خانه ام ابری ست
یکسره روی زمین ابری ست با آن.
از فراز گردنه خرد و خراب و مست
باد میپیچد.
یکسره دنیا خراب از اوست
و حواس من!
آی نی زن که تو را آوای نی برده ست دور از ره کجایی؟
خانه ام ابری ست اما
ابر بارانش گرفته ست...

نیما یوشیج  

جان شیرین


ز دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینم
بجز رویت نمی‌خواهم که روی هیچ کس بینم

من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم
که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم

تو را من دوست می‌دارم خلاف هر که در عالم
اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دینم...
 



سعدی

تا کی؟


ای در میان جان‌ها، از ما کنار تا کی؟ 

مستان شراب نوشند، ما در خمار تا کی؟ 



ما کشتگان عشقیم، بر خاک ره فتاده … 

ما را چنین گذاری، در رهگذار تا کی؟  

نقش پرواز

من تمـــــام شــــــــعرهایم را

در وصــــــــف نیامدنت ســـــــــــــروده ام !

و اگر یــــــــــک روز ناگهـــــــــــان ناباورنه ســــــــر برسی

دســـــــــت خالی ,حیرت زده

از شاعر بودن استعفا خواهم داد!

نقــــــاش میشوم

تا ابدیت نقش پرواز را

بر میله های تمام قفس های دنیـــــــا

خواهـــــــم کشید.    

عطر ناب

با نگاهت باز شعر بی حساب آورده ای
 نم نمک با گیسوانت عطرِ ناب آورده ای

آسمان را دیدم و امشب ندیدم ماه را
با سر مویت به روی مه نقاب آورده ای؟

خنده ی مستانه ات پر کرده امشب خانه را
سخت مستم کرده ای با خود شراب آورده ای؟

آسمان سینه ام مهتاب را گم کرده است
در دل شب با حضورت آفتاب آورده ای

با تو من حالی به حالی میشوم دیوانه جان!
با خودت یک شور،و انقلاب، آورده ای!

اعظم فردوس

سخت ترین زلزله ها

گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را
تا زودتر از واقعه گویم گله ها را

چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثرِ سخت ترین زلزله ها را

پر نقش تر از فرشِ دلم بافته ای نیست
از بس که گره زد به گره حوصله ها را

ما تلخیِ "نه" گفتنمان را که شنیدیم
وقت است بنوشیم از این پس "بله" ها را

بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یکبار دگر پر زدن چلچله ها را

یک بار هم ای عشقِ من، از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله ها را

 
محمد علی بهمنی

بیرون بیا امشب

از خانه بیرون می‌زنم ، اما کجا امشب ؟
شاید تو می‌خواهی مرا در کوچه‌ها امشب

پشت ستون سایه‌ها ، روی درخت شب
می‌جویم اما نیستی در هیچ جا امشب

می‌دانم آری نیستی ، اما نمی‌دانم
بیهوده می‌گردم بدنبالت چرا امشب ؟

هرشب تو را بی‌جستجو می‌یافتم اما
نگذاشت بی‌خوابی بدست آرم تو را امشب

ها ... سایه‌ای دیدم ، شبیهت نیست ، اما حیف
ایکاش می‌دیدم به چشمانم خطا امشب

هرشب صدای پای تو می‌آمد از هرچیز
حتی ز برگی هم نمی‌آید صدا امشب

امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشکن قرق را ، ماه من بیرون بیا امشب

گشتم تمام کوچه‌ها را ، یک نفس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب

طاقت نمی‌آرم ، تو که می‌دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم ، بی تو ، تا امشب

ای ماجرای شعر و شب‌های جنونم
آخر چگونه سرکنم بی‌ماجرا امشب


محمد علی بهمنی

هم نفسی نیست

این زندگی غمزده غیر از قفسی نیست
تنها نفسی هست ولی هم نفسی نیست

این قدر نپرسید کجا رفت و کی آمد
اشعار پراکنده ی من مال کسی نیست

مریم حیدر زاده

گلم گر نیستی خارم چرایی



فلـــک در قصــــد آزارم چــــــــرائی
گلم گر نیستی خـــارم چـــــــرائی

تــــو کــــه باری ز دوشـم بر نداری
میـــــان بار ســـــــربارم چــــــرایی
 



بابا طاهر

پاکیزه شود طینت هر روز نمازم


جز روی تو من با صنمی غیر نسازم
زین اتش دل یکسره در سوز و گدازم

زان قوت عشق تو مگر بار خدایا
پاکیزه شود طینت هر روز نمازم...
 



رشید صید مرادی

دو ساعت بعد دفنم

تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم
روبروی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم

حال اگر چه هیچ نذری عهده دارِوصل نیست
یک زمان پیشآمدی بودم که امکان داشتم

ماجراهایی که با من زیر باران داشتی
شعر اگر می شد قریب پنج دیوان داشتم

بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود
من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم؟!

ساده از «من بی تو می میرم» گذشتی خوب من!
من به این یک جمله ی خود سخت ایمان داشتم

لحظه ی تشییع من از دور بویت می رسید
تا دو ساعت بعد دفنم همچنان جان داشتم!!

حادثه

بیا ببین که مرگ هم حریف ما نمی شود
ببین که قامت من از حادثه تا نمی شود

تو نیستی خدای من، من و تو هر دو بنده ایم
فریب سروری مخور، بنده، خدا نمی شود

هزار تیر حادثه، کمین گرفته در کمان
ولی اگر نخواهد او، یکی رها نمی شود

وعده ی خوشبختی من، به خواب مانده تا ابد
گناه زنده بودنم که بی جزا نمی شود

همیشه مرگ قصه ها، مرثیه ساز قصه نیست
زوال این همه صدا که بی صدا نمی شود  

اردلان سرفراز

غروب جمعه

تمامِ روزهای هفته سر در گم ام‎
غروب جمعه که می شود‎
‎سر از دل تنگی در می آورم‎! ‎

نسترن وثوقی

هیچ

بنگر ز جهان، چه طَرْف بربستم؟ هیچ

وز حاصل عمر چیست در دستم؟ هیچ


شمع طربم ولی چو بنشستم، هیچ
من جام جمم ولی چو بشکستم، هیچ.
  
خیام

بهتر

مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است
در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است
 
قصه ی فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه
دل به دست آوردن از کشور گشایی بهتر است

تشنگانِ مِهر محتاج ترحم نیستند
کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است 

باشد ای عقل معاش اندیش، با معنای عشق -
آشنایم کن ولی نا آشنایی بهتر است
 
فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست
دلبری خوب است، اما دلربایی بهتر است

  هر کسی را تاب دیدار سر زلف تو نیست
اینکه در آیینه گیسو می گشایی بهتر است
 
کاش دست دوستی هرگز نمی دادی به من
« آرزوی وصل » از « بیم جدایی » بهتر است