رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

حتا به آغوش تو مدت هاست بدبینم

طاعونی از تردید افتاده ست در دینم

حتا به آغوش تو مدت هاست بدبینم


ماندم تو احساس مرا جدی نمی‌ گیری،

یا من شبیه کوه برفی سرد و سنگینم؟


می‌خواستم دیوانه‌ات باشم ... تماشا کن

حالا که تنها ساکنِ دارالمجانیم


افتاده‌ام از چشم تو... ویران ویرانم

دستی نمی آید چرا دیگر به تسکینم


فرهادم؛ اما چند سالی دیر فهمیدم

افتاده دست دشمنانم قصر شیرینم


چندی‌ست از تعبیر خوابم باز می‌مانم

چون با زبان‌های عجیبی خواب می‌بینم


وقتی نباشی زندگی تلخ است... خیلی تلخ

حتی اگر لب وا کند دنیا به تحسینم!


امید صباغ نو

نامه


نامه هایت را

بی نشانی به بـاد بده

می رساند؛

خــــــانه ام بر بـــــــاد است ..


 رضا کاظمی

ناز معشوق دل‌آزار خریدن دارد

خنده ات طرح لطیفیست که دیدن دارد

ناز معشوق دل‌آزار خریدن دارد


فارغ از گله و گرگ است شبانی عاشق

چشم سبز تو چه دشتیست! دویدن دارد


شاخه ای از سردیوار به بیرون جسته

بوسه ات میوه ی سرخسیست که چیدن دارد


عشق بودی و به اندیشه سرایت کردی

قلب با دیدن تو شور تپیدن دارد


وصل تو خواب و خیال است ولی باور کن

عاشقی بی سر و پا عزم رسیدن دارد


عمق تو دره ی ژرفیست مرا می خواند

کسی از بین خودم قصد پریدن دارد


اول قصه ی هر عشق کمی تکراریست

آخرِ قصه ی فرهاد شنیدن دارد


از: کاظم بهمنی

ابدیت

‌برای من
که به ابدیت ایمان ندارم ،
برای یک هفته ، برای چند روز ،
برای چند ساعت...!
دوستم بِدار...

- نزار قبانی 

بی کلاه

تا آمدی تمام وجودم نگاه شد

احساس بی ملاحظه ام سر به راه شد


خورشید از حضور تو الگو گرفت وُ بعد-

زیباتر از همیشه ی خود، مثل ماه شد!


تا گفتم عاشق اَت شده ام، دورتر شدی

سهمِ من از وجود تو اندوه و آه شد

  

فال اَم میان قهوه ایِ چشمهات بود

لرزید چشم های تو...فال اَم تباه شد


دیگر به درد هیچ غلامی نمی خورَد

معشوقه ای که واردِ دربار شاه شد!


سوء تفاهم است، عزیزم به خود نگیر!

مقصودِ من، دلی ست که غرق گناه شد


با وعده های سرد تو، سر خوش نمی شوم

هر سر، سری به عشق تو زد بی کلاه شد!



تقویم ها عزای عمومی گرفته اند

تاریخ بی حضور تو، روزش سیاه شد!


امید صباغ نو

پنهانی ترین راز پاییز


فصلی در راه است

با  اشک هایی که

هنوز بر گونه ی خیابان نیفتاده

خشک می شوند!‏

و عشق

پنهانی ترین

رازِ پاییز‎ ‎‏ است.‏


‏"شیما سبحانی"‏

بکوچ از من

خطرناک است وا ماندن

در این اقلیم طوفانی

بکوچ از من که رم کردم

هیولای زمستانی...!!


((علیرضا آذر))