رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

همه ی آینه ها


تو صمیمی تر از آنی که دلم می پنداشت

دل تـو با هـمه ی آیینه ها نسبت داشت

تو همان ساده دل سبز نجیبی که خدا
در میان دل پاکت صدف آیینه کاشت

شاخه لرزان

خودم را بغل گرفته ام
و شانه هایم
چون گهواره ی کودکی گریان
تکان تکان می خورد!

غمگینم
و می دانم هیچ پرنده ای
روی شاخه های لرزان یک درخت
لانه نخواهد ساخت!

    "مهسا چراغعلی"

قرص نعنا


در من کسی هنوز دنبال تو می گردد
دنبال رد سرانگشتانت
بر بی قراری گونه هایم
که مثل قرص نعنا
خنک و تند و بی پروا بود
و چشم هایت
که طعم عسل می داد
و عطر فروردین بود
این ها فقط تو بودی...

 
تصاویر زیباسازی نایت اسکین

رد پای تو در برف

هیچ برفـــــی را به یاد ندارم

جز آن برفی که

                  رد پایت

بر آن نقش بست

                برفی که هنوز ســــــــــرمایش

   عمق استخوان هایم را


                     میسوزاند


((محمد شیرین زاده))

چه بر لیلی گذشت

هـرکــه را دیـــدم

ازمـجـنــون و عشـقــش قصــــه گــفـتــــ

کــاش مـیـگـفـتند در ایـــن ره

     چـه بـرلـیـلـی گـذشـتـــــ . . .

این حلاوت که تو داری

این حلاوت که تو داری نه عجب کز دستت
عسلــی دوزد و زنار ببندد زنبـــور

آن چه در غیبتت ای دوست به من می‌گذرد
نــــــتوانم که حکایت کنم الا به حضــور

""سعدی""

نغمه هم درد

آینه ی خورشید از آن اوج بلند
شب رسید از ره و آن آینه ی خرد شده
شد پراکنده و در دامن افلاک نشست
تشنه ام امشب ، اگر باز خیال لب تو
خواب تفرستد و از راه سرابم نبرد
کاش از عمر شبی تا به سحر چون مهتاب
شبنم زلف تو را نوشم و خوابم نبرد
روح من در گرو زمزمه ای شیرین است
من دگر نیستم ، ای خواب برو ، حلقه مزن
این سکوتی که تو را می طلبد نیست عمیق
وه که غافل شده ای از دل غوغایی من
می رسد نغمه ای از دور به گوشم ، ای خواب
مکن ، این نعمه ی جادو را خاموش مکن
زلف چون دوش ، رها تا به سر دوش مکن
ای مه امروز پریشان ترم از دوش مکن
در هیاهوی شب غمزده با اخترکان
سیل از راه دراز آمده را همهمه ای ست
برو ای خواب ، برو عیش مرا تیره مکن
خاطرم دستخوش زیر و بم زمزمه ای ست
چشم بر دامن البرز سیه دوخته ام
روح من منتظر آمدن مرغ شب است
عشق در پنجه ی غم قلب مرا می فشرد
با تو ای خواب، نبرد من و دل زینت سبب است
مرغ شب آمد و در لانه ی تاریک خزید
نغمه اش را به دلم هدیه کند بال نسیم
آه ... بگذار که داغ دل من تازه شود
روح را نغمه ی همدرد فتوحی ست عظیم

جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش

زینگونه‌ام که در غم غربت شکیب نیست
گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست

جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش
کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست

گمگشته‌ی دیار محبت کجا رود؟
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست
!
عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد
ای خواجه درد هست ولیکن طبیب نیست

ه. الف. سایه

سایه ام

های بانو 
از صبح تا غروب طول کشید 
دشتی را شخم زدم تا دفنش کردم 
بد عادت شده بود 
گاه جلوتر از من راه میرفت 
تا به تو برسد 
سایه ام را میگویم بانو 
که خواب دیده بود 
تو به دیدارش آمده ای...

کیکاووس یاکیده

آیینه فردا

با کمال احتیاج، از خلق استغنا خوش است
با دهان خشک مردن بر لب دریا خوش است

نیست پروا تلخکامان را ز تلخیهای عشق
آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است

هر چه رفت از عمر، یاد آن به نیکی می‌کنند
چهرهٔ امروز در آیینهٔ فردا خوش است...

صائب تبریزی  

با تو انسانم


در زمانی که وفا

قصه ی برف به تابستان است

و صداقت گل نایابی ست

به چه کس باید گفت....

با تو انسانم و خوشبخت ترین....


"مهدی اخوان ثالث"

ناژو

دور از گزند و تیررس رعد و برق و باد
وز معبر قوافل ایام رهگذر
با میوده ی همیشگیش ،‌سبزی مدام
ناژوی سالخورد فرو هشته بال و پر
او در جوار خویش
دیده ست بارها
بس مرغهای مختلف الوان نشسته اند
بر بیدهای وحشی و اهلی چنارها
پر جست و خیز و بیهوده گو طوطی بهار
اندیشناک قمری تابستان
اندوهگین قناری پاییز
خاموش و خسته زاغ زمستان
اما او
با میوه ی همیشگیش ، سبزی مدام
عمری گرفته خو
گفتمش برف ؟ گفت : بر این بام سبز فام
چون مرغ آرزوی تو لختی نشست و رفت
گفتم تگرگ ؟ چتر به سردی تکاند و گفت
چندی چو اشک شوق تو ، امید بست و رفت

نام تو


این‌ جذبه‌ عاشقی‌ نگر تا چند است‌
نامِ تو شنیدم‌ و دلم‌ خرسند است‌

از نامِ تو شاد می‌شود دل‌، آری‌
نامِ تو و نامی‌ که‌ بدان‌ مانند است‌
 
"شفیعی کدکنی"