رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

گریه

چشمان تو که از هیجان گریه می کنند    

در من هزار چشم نهان گریه می کنند


نفرین به شعر هایم اگر چشم های تو

اینگونه از شنیدنشان، گریه می کنند


شاید که آگهند ز پایان ماجرا

شاید برای هر دومان گریه می کنند! 


بانوی من! چگونه تسلایتان دهم؟

چون چشم های باورتان گریه می کنند


پر کرده کیسه های خود از بغض رودها

چون ابرهای خیس خزان گریه می کنند 


وقتی تو گریه می کنی ای دوست!  در دلم

انگار ابر های جهان گریه می کنند


انگار با تو، بار دگر، خواهران من

در ماتم برادرشان گریه می کنند


در ماتم هزار گل ارغوان مگر

با هم هزار سرو جوان گریه می کنند


انگار عاشقانه ترین خاطرات من

همراه با تو مویه کنان گریه می کنند


حس میکنم که گریه فقط گریه ی تو نیست

همراه تو زمین و زمان گریه می کنند


حسین منزوی

چرا اشک

به من محبت کن !

که ابر رحمت اگر در کویر می بارید

به جای خار بیابان

- بنفشه می روئید

و بوی پونه وحشی به دشت بر می خاست


چرا هراس ؟

چراشک ؟

بیا

که من

- بی تو


درخت خشک کویرم که برگ و بارم نیستغ

امید بارش باران نو بهارم نیست


حمید مصدق

متن کامل صدای پای آب

اهل کاشانم.

پیشه ام نقاشی است:

گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ ، می فروشم به شما

تا به آواز شقایق که در آن زندانی است

دل تنهایی تان تازه شود. 


متن کامل شعر در ادامه مطلب


ادامه مطلب ...

خیاط اجل

محبت آتشی در جانم افروخت
که تا دامان محشر بایدم سوخت


عجب پیراهنی بهرم بریدی
که خیاط اجل میبایدش دوخت


باباطاهر

مسلسل

جوشان از خشم
مسلسل را به زمین کوفت
دندان به دندان بَرفشرده
کلوخ‌ْپاره‌یی برداشت با دشنامی زشت
و با دشنامی زشت
بَرابَریان را هدف گرفت.
 
هم‌سنگران خنده‌ها نهان کردند.
 
سهراب گفت:
                ــ آه! دیدی؟
                   سرانجام
                   او نیز...
 
احمد شاملو

غوغایی نداریم

ما بی تو تا دنیاست دنیایی نداریم

چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم


ای سایه سار گرم بی ترحم

جز سایه ی گرم دستان تو جایی ندارم


تو آبروی خاکی و حیثیت آب

دریا تویی ما جز تو دریایی نداریم


خورشید چشم توست، چشمان تو خورشید

تا نشکفد چشم تو فردایی نداریم


وقتی عطش می بارد از ابر سترون

جز نام آبی تو آوایی نداریم


شمشیرها را گو ببارند از سر بغض

از عشق ما جز این تمنایی نداریم


سلمان هراتی

چشمه خواب

باز آمدم از چشمه خواب ، کوزه تر در دستم.

مرغانی می خواندند. نیلوفر وا می شد. کوزه تر بشکستم،

در بستم

و در ایوان تماشای تو بنشستم.


سهراب سپهری