رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

در یک عصر. پاییزی

و یادت هست در یک عصر پاییزی چه ها کردی
مرا تنهای تنها با دلی غمگین رها کردی

گذشتی نرم نرمک از نگاهی مانده در باران
چرا با روح سرگردان من اینگونه تا کردی

تمام شعرهایم را برایت یک به یک خواندم
بگو دیوان شعرم را چرا ماتم سرا کردی

و گفتی زیر لب رفتم ، بمان با درد تنهایی
ندانستی غمی شیرین برایم دست و پا کردی

همین امشب دلم می میرد از احساس تنهایی
چه می داند کسی شاید به مرگم اعتنا کردی...

شاید...

من اگر مُرده بودم


       شاید

   او می گریست،
 
       اما

  اگر او گریه می کرد
 
   من
       حتما می مردم.
 
 
                           از ازدمیر آصف

دلم برای خودم تنگ شده

    ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ
        ﮐﺎﺵ ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ
   ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﮔﻨﺠﻪ ﺍﯼ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﻗﻔﻞ ﮐﻨﻢ
        ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﮑﯽ ﻳﮏ ﮔﻨﺠﻪ ﺧﺎﻟﯽ ...
  ﺭﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﻢ
        ﺟﺎﯼ ﺳﺮﻡ ﭼﻨﺎﺭﯼ ﺑﮑﺎﺭﻡ
 ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺳﺎﻳﻪ ﺍﺵ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻴﺮﻡ.
 
از ناظم حکمت  
ترجمه احمد پوری

جهنم سرگردان

شب را نوشیده ام
و بر این شاخه های شکسته می گریم.
مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان !
مرا با رنج بودن تنها گذار.
مگذار خواب وجودم را پر پر کنم.
مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم
و به دامن بی تار و پود رویاها بیاویزم.
 
سپیدی های فریب
روی ستون های بی سایه رجز می خوانند.
طلسم شکسته خوابم را بنگر
بیهوده به زنجیر مروارید چشم آویخته.
او را بگو
تپش جهنمی مست !
او را بگو: نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام.
نوشیده ام که پیوسته بی آرامم.
جهنم سرگردان!
مرا تنها گذار.

پیامبری بفرست

ما

کاشفان کوچه های بن بستیم 

حرف های خسته ای داریم

این بار

پیامبری بفرست

که تنها گوش کند.

 
گروس عبدالملکیان

مسلمانی

 

واعظی پرسید از فرزند خویش

هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟


صدق و بی آزاری و خدمت به خلق
هم عبادت،هم کلید زندگیست 


گفت: "زین معیار اندر شهرما

یک مسلمان هست آن هم ارمنیست

.

خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است

عاشقان را بگذارید بنالند همه ...


مصلحت نیست این زمزمه خاموش کنید

 من بگویم با درددل من گوش کنید

 بهتر ان است که این قصه فراموش کنید

 من از این پس به همه عشق جهان میخندم

 به هوس بازی این بی خبران میخندم

 خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است

 کارم از گریه گذشته است بدان میخندم...

پروانه

از سر خرده جان، سخت دلیرانه گذشت
آفرین باد به پروانه که مردانه گذشت
در شبستان جان عمر گرانمایه دل
هر چه در خواب نشد صرف به افسانه گذشت
لرزه افتاد به شمع از اثر یکرنگى
باد اگر تند به خاکستر پروانه گذشت
ماجراى خرد و عشق تماشاى خوشى است
نتوان زود ازین کشتى خصمانه گذشت
منه انگشت به حرف من مجنون زنهار
که قلم بسته لب از نامه دیوانه گذشت
مایه عشرت ایام کهنسالى شد
آنچه از عمر به بازیچه طفلانه گذشت
دل آزاد من و گرد تعلق، هیهات
بارها سیل تهیدست از این خانه گذشت
گرد کلفت همه جا هست به جز عالم آب
خنک آن عمر که در گریه مستانه گذشت
شود آغوش لحد دامن مادر به کسى
که یتیمانه به سر برد و غریبانه گذشت
دل آگاه مرا خال لبش ساخت اسیر
مرغ زیرک نتوانست ازین دانه گذشت
عقده اى نیست که آسان نکند هموارى
رشته بى گره از سبحه صد دانه گذشت
عقل از آب و گل تقلید نیامد بیرون
عشق اول قدم از کعبه و بتخانه گذشت
یک دم از خلوت اندیشه نیامد بیرون
عمر صائب همه در سیر پریخانه گذشت

.

زندگانی

گاه می اندیشم ...

می توانی تو به لبخندی این  فاصله را برداری

تو توانایی بخشش داری

دستهای تو توانایی آن را دارد

که مرا زندگانی بخشد

سیب

تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه


سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز،

سالهاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

ای کاش که میماندی

بی تو ز جهان سیرم، ای کاش که می ماندی
در عشق تو من پیرم، ای کاش که می ماندی
تصویر تو بر دیوار، اندوه تو در سینه
من خیره به تصویرم، ای کاش که می ماندی
از شدت دلتنگی، در اوج شب و مهتاب
هر ثانیه دلگیرم، ای کاش که می ماندی
این زندگی ام بی تو، یعنی که عذابی سخت
من بی تو ز خود سیرم، ای کاش که می ماندی
وقتی که به قبرستان دیدی که به آن زیرم
گویی که گلم پیرم ، ای کاش که می ماندی

محمدصادق رزمی

ماه گرفتگی

چقدر ماه گرفتگی را دوست دارم،

شبیه توست

وقتی موهایت را روی صورتت می ریزی !

هیچ جز یاد تو رویای دلاویزم نیست

هیـچ جـز یـاد تـو ، رویای دلاویـزم نـیست

هیـچ جـز نـام تـو ، حـرف طـرب انگـیزم نـیست!


عـشق می ورزم و می سـوزم و فـریـادم نـه!

دوست می دارم و می خـواهـم و پـرهـیزم نـیست


نـور می بـیـنم و می رویـم و می بـالم شـاد

شاخه می گـستـرم و بـیـم ز پـائـیـزم نـیست


تـا به گـیتی دل ِ از مهـر تـو لبـریـزم هـست

کـار با هـستی ِ از دغـدغـه لـبریـزم نـیست


بخـت آن را کـه شـبی پـاک تـر از بـاد ِ سـحر،

بـا تـو ، ای غـنچه نشکـفـته بـیامیـزم نـیست


تـو بـه دادم بـرس ای عـشق ، که با ایـن هـمه شـوق
چـاره جـز آنکـه به آغـوش تـو بگـریـزم نـیست

"فریدون مشیری"

گاهی خودت را زندگی کن

ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺭﻧﺴﺘﻮ چه‌گوارا ﺑﻪ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﺍﺵ:

لایق تو کسی نیست جز آن کسی که:
تو را انتخاب کند.. نه امتحان.
تو را نگاه کند.. نه اینکه ببیند.
تو را حس کند.. نه اینکه لمست کند.
تو را بسازد.. نه اینکه بسوزاند.
تو را بیاراید.. نه اینکه بیازارد.
تو را بخنداند.. نه اینکه برنجاند.
تو را دوست بدارد و بدارد و بدارد.
ﺳﺎﺩﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ﺍﻣﺎ ﺳﺎﺩﻩ ﻋﺒﻮﺭ ﻧﮑﻦ
ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ !
ﺳﺎﺩﻩ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺮﻧﮕﺮﺩ
ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ کسی که ﺑﻪ ﺯﺧﻢ ﺯﺩﻧﺖ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ
ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺷﺎﻫﺮﮒ ﺣﯿﺎﺗﺖ
ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﯾﺎﻓﺘﯽ !
ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ :
ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺍﺭﺯﺵ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺍﺭﺯﺵ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ
“ﮔﺎﻫﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐن"

غصه هایت

عشق
همین خنده های ساده توست
وقتی
با تمام غصه هایت
می خندی
تا از تمام غصه هایم
رها شوم.

"کیکاووس یاکیده"