رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

سلیمان را جز این تن اهرمن نیست

سلیمان را جز این تن اهرمن نیست
سلیمان را جز این تن اهرمن نیست
که جان را دشمن جانی چو تن نیست
بود زندان جان خاکی تن ما
که زندان مور را غیر از لگن نیست
بگیر از خویشتن خود را که در عشق
حجاب خویشتن جز خویشتن نیست
بکن این گور و بردار این کفن را
که این مرده سزای این کفن نیست
نهان در خاک کن ما و منی را
که دزد راه حق جز ما و من نیست
بشو اندیشه ها را از دل خویش
که این دلها بجز بیت الحزن نیست
سخن افسرده چون جسمیست بی روح
اگر روح خدائی در سخن نیست
دهن بر خاک نه زیرا که جز خاک
رفو از بهر چاک این دهن نیست
توئی را با منی بر خاک ره ریز
که ما را جز تو و من اهرمن نیست 

 میرزا حبیب خراسانی

بس زود برفتی

 

ای دیــــر بــدست آمـــده بــس زود بـرفتی
آتــش زدی انــدر مــن و چون دود برفتی

چـــون آرزوی تنگـــدلان دیـــر رسیــدی
چــون دوستی سنگــدلان زود برفتی

زان پیش که در باغ وصال تو دل من
از داغ فــراق تـــو بـــر آســود برفتی

ناگــشته من از بند تــو آزاد بجستی
نا کـــرده مــرا وصل تــو خشنود برفتی

آهنگ بـــه جان مـــن دلسوخته کــردی
چــون در دل مــن عشق بیفــزود برفتــی 


انوری