رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

امید و چه نومید

از بس که ملول از دل دلمرده ی خویشم
هم خسته ی بیگانه ، هم آزرده ی خویشم

این گریه ی مستانه ی من بی سببی نیست
ابر چمن تشنه و پژمرده ی خویشم

گلبانگ ز شوق گل شاداب توان داشت
من نوحه سرای گل افسرده ی خویشم

شادم که دگر دل نگراید سوی شادی
تا داد غمش ره به سراپرده ی خویشم

پی کرد فلک مرکب آمالم و در دل
خون موج زد از بخت بد آورده ی خویشم

ای قافله! بدرود ، سفر خوش ، به سلامت
من همسفر مرکب پی کرده ی خویشم

بینم چو به تاراج رود کوه زر از خلق
دل خوش نشود همچو گل از خرده ی خویشم

گویند که « امید و چه نومید! » ندانند
من مرثیه گوی وطن مرده ی خویشم

مسکین چه کند حنظل اگر تلخ نگوید؟
پرورده ی این باغ ، نه پرورده ی خویشم


مهدی اخوان ثالث