رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

امشب

باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب

تا کنی عقده اشک از دل من باز امشب

ساز در دست تو سوز دل من می گوید

من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب

مرغ دل در قفس سینه من می نالد

بلبل ساز ترا دیده هم آواز امشب

زیر هر پرده ساز تو هزاران راز است

بیم آنست که از پرده فتد راز امشب

گرد شمع رخت ای شوخ من سوخته جان

پر چو پروانه کنم باز به پرواز امشب

گلبن نازی و در پای تو با دست نیاز

می کنم دامن مقصود پر از ناز امشب

کرد شوق چمن وصل تو ای مایه ناز

بلبل طبع مرا قافیه پرداز امشب

شهریار آمده با کوکبه گوهر اشک

به گدائی تو ای شاهد طناز امشب

اگر پادشاهی کند بی نواست

کسی کز مراد دل خود جداست

اگر پادشاهی کند بینواست

تو دانی که من پادشائی خویش

بزرگی و کار و کیائی خویش

به یک سو نهادم گزیدم تو را

به خوناب دل پروریدم تو را

در آخر مرا خوار بگذاشتی

دل از من به یکباره برداشتی

برانم که پاداش من این نبود

خطائی اگر رفت، چندین نبود

کنون روز و شب دیده دارم به راه

که تا کی بر آید درخشنده ماه

شب تار هجران به پایان رسد

تن بی‌روایم به جانان رسد