رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

بازآ

شده نزدیک

که هجران تو ما را بکشد

اشتیاقِ تو مرا سوخت

کجایی؟

بازآ ...

 

"وحشی بافقی"


سنگی و ناشنیده فراموش می کنی

چون سنگ ها صدای مرا گوش می کنی 
سنگی و ناشنیده فراموش می کنی


رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی


دست مرا که ساقه سبز نوازش است
با برگ های مرده همآغوش می کنی


گمراه تر ز روح شرابی و دیده را
در شعله می نشانی و مدهوش می کنی


ای ماهی طلائی مرداب خون من
خوش باد مستیت که مرا نوش می کنی


تو دره بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش می کنی


در سایه ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش می کنی؟

 

"فروغ فرخزاد"

گدایی

روز و شب بر سر کوی تو نشینم به گدایی 
در عبور از من و جانم ؛ این چنین سرد چرایی ؟


لب تو بر لب جام و جان من بر لب سردم 
چشم و دل غرقه ی خون و به عیادت تو نیایی


منم آن کشتی حسرت ، در گِل آلود زمانه 
وَه که از سینه ی گرمت ، ساحلی را ننُمایی


عمر من طی شد و یک دم ، نشدی محرم رازم
همه را طاقت من هست ، نبوَد تاب جدایی


شده ام شب زده بوفی ، کنج ویرانه ی حسرت
کی شود از پس ابر هجر و دوری به در آیی ؟!


حیف من ساده سپردم ، دل و دینم به نگاهت
« 
من ندانستم از اول ، که تو بی مهر و وفایی »


یاد ایام گذشته ، آتش انداخت به جانم
پس کدامین شب حسرت ، تو به بالین من آیی ؟


تو در این نخوت و مستی ، جان من غرق تمنا
باورت نیست که این دل ، دارد ای یار خدایی ؟

گفته بودم چو بیایی ، غم دل با تو بگویم "

منم اینجا پیِ دامت ، تو فقط فکر رهایی


زهره" از آتش عشقت ، شده خاکستر خاموش
عهد نابستن از آن بِه ، که ببندی و نپایی "


"تضمین از زهره طغیانی"