رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

حضرت تنها

چک چک خون را به دلم ریختم 

 شعر چه کردی که به هم ریختم ؟

 گاه شقایق تر از انسان شدی 

 روح ترک خورده ی کاشان شدی 

شعر تو بودی که پس از فصل سرد 

هیچ کسی شک به زمستان نکرد

 زلزله ها کار فروغ است و بس ؟ 

 هر چه که بستند دروغ است و بس

تیغه ی زنجان بخزد بر تنت 

 خون دل منزویان گردنت

 شاعر اگر رب غزل خوانی است 

عاقبتش نصرت رحمانی است

 حضرت تنهای به هم ریخته

 خون و عطش را به هم آمیخته

 کهنه قماری است غزل ساختن 

 یک شبه ده قافیه را باختن


علیرضا آذر