من نگویم که مرا از قفس ازاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل می گزرد هم نفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
یاد از این مرغ گرفتار کنید ای مرغان
چون تماشای گل و لاله و شمشاد کنید
هر که داردز شما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و به یاد منش ازاد کنید
آشیان من بی چاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانه صیاد کنید
بیستون بر سر راه است مباد از شیرین
خبری گفته و غم گین دل فرهاد کنید
گر شد از جور شما خانه موری ویران
خانه خوش محال است که اباد کنید