حیرتم را بیشتر کن تا بپرسم کیستم
آنکه در آیینه می بیند مرا من نیستم
سایه ای رقصنده بر دیوار پشت آتشم
جز گمانِ هست، چیزی نیست هست و نیستم
خاطرات رفته را چون خواب می بینم ولی
کاش در جایی به جز کابوس خود می زیستم
در مقامات تحیّر جای استدلال نیست
عقل می خواهد که من هرگز نفهمم چیستم
آسیابی در مسیر رود عمرم، صبر کن
روزی از تکرار این بیهودگی می ایستم
ای شکوه بی کران اندوه من!
آسماندریای جنگلکوه من!
گم شدی ای نیمۀ سیب دلم
ای منِ من! ای تمامِ روح من!
ای تو لنگرگاه تسکینِ دلم
ساحل من، کشتی من! نوح من!
قدر اندوه دل ما را بدان
قدر روح خسته و مجروح من
هر چه شد انبوه تر گیسوی تو
می شود اندوه تر اندوه من!
قیصر امین پور