رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

اشعار عاشقانه سعدی

من چرا دل به تو دادم که دلم می شکنی

یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی


دلو جانم به تو مشغول و نظر بر چپ وراست

تا حریفان ندانند که تو منظور منی


دیگران چون بروند از نظر از دل بروند

تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی


تو بدین نعت و صفت گر  خرامی در باغ

باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی

          



Image result for ‫جدا کننده متن‬‎



مرا خود با تو سری در میان هست

وگرنه روی زیبا در جهان هست


وجدی دارم از مهرت گدازان

وجودم رفت و مهرت همچنان هست


مبر،ظن کز سرم سودای عشقت

رود تا بر زمینم استخوان هست


اگر پیشم نشینی دل نشانی

وگر غایب شوی در دل نشان هست



Image result for ‫جدا کننده متن‬‎


 دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینم

بجز رویت نمی‌خواهم که روی هیچ کس بینم

 

من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم

که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم

 

تو را من دوست می‌دارم خلاف هر که در عالم

اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دینم

 

و گر شمشیر برگیری سپر پیشت بیندازم

که بی شمشیر خود کشتی به ساعدهای سیمینم

 

برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد

که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم

 

ز اول هستی آوردم قفای نیستی خوردم

کنون امید بخشایش همی‌دارم که مسکینم

 

دلی چون شمع می‌باید که بر جانم ببخشاید

که جز وی کس نمی‌بینم که می‌سوزد به بالینم

 

تو همچون گل ز خندیدن لبت با هم نمی‌آید

روا داری که من بلبل چو بوتیمار بنشینم؟

 

رقیب انگشت می‌خاید که سعدی چشم بر هم نه

مترس ای باغبان از گل که می‌بینم نمی‌چینم





Image result for ‫اشعار عاشقانه سعدی‬‎



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد