رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

غم نامیرا

افتاد و چه پژواکی که شنید اهریمن
 و چه لرزی که دوید 
ازبن غم تا بهشت
من درخویش و کلاغی لب حوض
خاموشی و یکی زمزمه ساز
تنه تاریکی تبر نقره نور
و
گوارایی بی گاه خطا بوی تباهی ها گردش زیست
شب دانایی و جدا ماندم : 
کو سختی پیکرها

 کو بوی زمین چینه بی بعد پری 
ها؟
اینک باد پنجره ام رفته به بی پایان 
خونی ریخت بر سینه من ریگ بیابان 
باد
چیزی گفت و زمان ها بر کاج حیاط 
همواره وزید و وزید این هم گل اندیشه 
آن هم بت دوست
نی که اگر بوی لجن می آید آنهم غوک که دهانش ابدیت خورده است
دیدار دگر آری روزن زیبای زمان
ترسید دستم به زمین آمیخت هستی لب آیینه نشست خیره به من : غم نامیرا
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد