رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

کاروان بی خبر

کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست
کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر
این چه راهی است که بیرون شدن از چاهش نیست 
ماه من نیست در این قافله راهش ندهید
کاروان باز نبندد ، شب اگر ماهش نیست
نامه ای هم ننوشته است ، خدایا چه کنم
گاهش این لطف به ما هست ولی گاهش نیست
  ماهم از آه دل سوختگاه بی خبر است
مگر آیینه ی شوق و دل آگاهش نیست
یارب آیینه ی او لطف و صفاییش نماند
یا بساط دل بشکسته ی من آهش نیست 
تا خبر یافته از چاه محاق مه من
ماه حیران فلک جز غم جانکاهش نیست
داشتم شاهی و بر تخت گلم جایش بود
حالیا تخت گلم هست ولی شاهش نیست 
تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است
خسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیست 
"خواهش اندر عقبش رفت و به یاران عزیز"
باری این مژده که چاهی به سر راهش نیست 
شهریارا عقب قافله ی کوی امید
گو کسی رو که چو من طالع گمراهش نیست

شکوه به ماه کردن

شب همه بی تو کار من، شکوه به ماه کردن است
روز ستاره تا سحر، تیره به آه کردن است

متن خبر که یک قلم ،بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر ، نامه سیاه کردن است

چون تو نه در مقابلی، عکس تو پیش رو نهم
این هم از آب و آینه خواهش ماه کردن است

ای گل نازنین من، تا تو نگاه می کنی
لطف بهار عارفان، در تو نگاه کردن است

لوح خدانمایی و آینۀ تمام قد
بهتر از این چه تکیه بر، منصب و جاه کردن است؟

ماه عبادت است و من با لب روزه دار از این
قول و غزل نوشتنم، بیم گناه کردن است

لیک چراغ ذوق هم اینهمه کشته داشتن
چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردن است

من همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمی
از دم مهد تا لحد، در اشتباه کردن است

غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه
سجده به کاخ کبریا، خواه نخواه کردن است

از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند؟
این هم اگرچه شکوۀ شحنه به شاه کردن است

عهد تو ‘سایه’ و ‘صبا’ گو بشکن که راه من
رو به حریم کعبۀ ‘لطف اله’ کردن است

گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی
پرسش حال دوستان گاه به گاه کردن است

بوسه تو به کام من ،کوهنورد تشنه را
کوزۀ آب زندگی توشه راه کردن است

خود برسان به شهریار، ای که در این محیط غم
بی تو نفس کشیدنم، عمر تباه کردن است