رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

باز کن پنجره را

در سحر گاه سر از بالش خوابت بردار!


کاروانهای فرومانده خواب از چشمت بیرون کن !


باز کن پنجره را !




تو اگر باز کنی پنجره را،


من نشان خواهم داد ،


به تو زیبایی را .


بگذر از زیور و آراستگی


من تو را با خود تا خانه خود خواهم برد


که در آن شوکت پیراستگی


چه صفایی دارد


آری از سادگیش،


چون تراویدن مهتاب به شب


مهر از آن می بارد .




باز کن پنجره را


من تو را خواهم برد؛


به عروسی عروسکهای


کودک خواهر خویش؛


که در آن مجلس جشن


صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس .


صحبت از سادگی و کودکی است .


چهره ای نیست عبوس .


کودک خواهر من،


امپراتوری پر وسعت خود را هر روز،


شوکتی می بخشد .


کودک خواهر من نام تو را می داند


نام تو را میخواند !


- گل قاصد آیا


با تو این قصه خوش خواهد گفت ؟! -




باز کن پنجره را


من تو را خواهم برد


به سر رود خروشان حیات،


آب این رود به سر چشمه نمی گردد باز؛


بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز .


باز کن پنجره را ! -


- صبح دمید ! .


حمید مصدق


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد