رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

تضمین استاد شهریار از شعر سعدی

 ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدایی

حیف باشد مه من کاین همه از مهر جدایی

گفته بودم جگرم خون نکنی باز کجایی

" من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی "

" عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی"



مدعی طعنه زند در غم عشق توزیادم

وین نداند که من از بهرغم عشق تو زادم

نغمه بلبل شیراز نرفته ست ز یادم

" دوستان منع کنندم که چرا دل به تو دادم"

" باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی"


 


تیر را قوت پرهیز نباشد ز نشانه

مرغ مسکین چه کند گر نرود در پی دانه

پای عاشق نتوان بست به افسون و فسانه

"ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه"

"ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی"


 


تا فکندم به سر کوی وفا رخت اقامت

عمربی دوست ندامت شد و با دوست غرامت

سر وجان و زر وجاهم همه گو رو به سلامت

" عشق و درویشی وانگشت نمایی و ملامت"

"همه سهل است تحمل نکنم با ر جدایی"



درد بیمار نپرسند به شهر تو طبیبان

کس در این شهر ندارد سر تیمار غریبان

نتوان گفت غم از بیم رقیبان به حبیبان

" حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان"

" این توانم که بیایم سر کویت به گدایی"



گرد گلزار رخ توست غبار خط ریحان

چون نگارین خط تهذیب به دیباچه ی قرآن

ای لبت آیه ی رحمت دهنت نقطه ی ایمان

" آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پریشان"

" که دل اهل نظر برد که سریست خدایی "



هر شب هجر بر آنم که اگر وصل بجویم

همه چون نی به فغان آیم و چون چنگ بمویم

لیک مدهوش شوم چون سر زلف تو ببویم

"گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم "

"چه بگویم غم از دل برود چون تو بیایی"


 

چرخ امشب که به کام دل ما خواسته گشتن

دامن وصل تو نتوان به رقیبان تو هشتن

نتوان از تو برای دل همسایه گذشتن

" شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن"

" تا که همسایه نداند که تو در خانه مایی"



سعدی این گفت و شد از گفته ی خود باز پشیمان

که مریض تب عشق تو هدر گوید و هذیان

به شب تیره نهفتن نتوان ماه درخشان

" کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان"

"پرتو روی تو گوید که تو در خانه مایی"



نرگس مست تو مستوری مردم نگزیند

دست گلچین نرسد تا گلی از شاخ تو چیند

جلوه کن جلوه که خورشید به خلوت ننشیند

"پرده بردار که بیگانه خود آن روی نبیند"

"تو بزرگی و در آیینه ی کوچک ننمایی"



نازم آن سر که چو گیسوی تو در پای تو ریزد

نازم آن پای که از کوی وفای تو نخیزد

شهریار آن نه که با لشگر عشق تو ستیزد

"سعدی آن نیست که هرگز ز کمند تو گریزد"

"تا بدانست که در بند تو خوشتر ز رهایی"


 


"شهریار(با تضمین غزلی از سعدی) "

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد