رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

به کجا برم سری را که نکرده ام فدایت

همه‌کس‌ کشیده محمل به جناب‌ کبریایت

من و خجلت سجودی‌که که نکرده ام برایت


نه به خاک دربسودم نه به سنگش آزمودم

به‌کجا برم سری راکه نکرده‌ام فدایت


نشود خمار شبنم می جام انفعالم

چو سحر چه مغز چیند سر خالی از هوایت


طرب بهار امکان به چه حسرتم فریبد

به بر خیال دارم‌ گل رنگی از قبایت


هوس دماغ شاهی چه خیال دارد اینجا

به فلک فرو نیاید سرکاسهٔ گدایت


به بهار نکته سازم ز بهشت بی‌نیازم

چمن‌آفرین نازم به تصور لقایت


نتوان کشید دامن ز غبار مستمندان

بخرام و نازها کن سر ما و نقش پایت


نفس از تو صبح خرمن نگه از تو گل به دامن

تویی آنکه در بر من تهی از من است جایت


ز وصال بی‌حضورم به پیام ناصبورم

چقدر ز خویش دورم ‌که به من رسد صدایت


نفس هوس‌خیالان به هزار نغمه صرف است

سر دردسر ندارم من بیدل و دعایت


بیدل دهلوی

نظرات 1 + ارسال نظر
سمیرا شنبه 12 آذر 1401 ساعت 18:36 http://badeyedel.blogsky.com

آخ آخ چقدر قشنگ بود!
ما که باشیم برویم بر در دوست!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد