رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

من آن صبحم که ناگاهان چو آتش در شب افتادم

من آن صبحم که ناگاهان چو آتش در شب افتادم

بیا ای چشمِ روشن‌بین که خورشیدی عجب زادم

ز هر چاکِ گریبانم چراغی تازه می‌تابد

که در پیراهنِ خود آذرخش‌آسا درافتادم

چو از هر ذرّه‌ی من آفتابی نو به چرخ آمد

چه باک از آتشِ دوران که خواهد داد بربادم

تنم افتاده خونین زیرِ این آوارِ شب، اما

دری زین دخمه سوی خانه‌ی خورشید بگشادم

الا ای صبحِ آزادی به یاد آور در آن شادی

کزین شب‌های ناباور منت آواز می‌دادم

در آن دوری و بد حالی نبودم از رُخت خالی

به دل می‌دیدمت وز جان سلامت می‌فرستادم

سزد کز خونِ من نقشی برآرد لعلِ پیروزت 

که من بر دُرجِ دل مُهری به جز مِهرِ تو ننهادم

به جز دامِ سرِ زلفت که آرامِ دلِ سایه‌ست

به بندی تن نخواهد داد هرگز جانِ آزادم


هوشنگ ابتهاج/ ه.ا.سایه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد