رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

حیرانند

مردمان در من و بیهوشی من حیرانند
من در آن کس که ترا بیند و حیران نشود  

"امیر خسرو دهلوى"

قیمت گل نشناسد

خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد

آرزومند نگاری به نگاری برسد

دیده بر روی چو گل بندد نبود خبرش

گر چه در دیده ز نوک مژه خاری برسد

لذت وصل نداند مگر آن سوخته‌ای

که پس از دوری بسیار به یاری برسد

قیمت گل نشناسد مگر آن مرغ اسیر

که خزان دیده بود پس به بهاری برسد

خبرت هست؟

خبرت هست؟ که از خویش خبر نیست مرا

گذری کن که زغم راه گذر نیست مرا

 

گر سرم در سر سودات رود نیست عجب

سرسودای تو دارم غم سرنیست مرا

 

بی‌رخت اشک همی بارم و گل می‌کارم

غیر ازین کار کنون کار دگر نیست مرا

 

"امیر خسرو دهلوی"