رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

مردادی ترین

تو مردادی ترین خرمای این شهری  

صدات گرمای تابستون خوزستان

 تو تا قد میکشی تو ظهر این کوچه

 خجالت میکشن نخلای نخلستان

 من از چشم کتاب عشقت افتادم

 جنون تلخ این دفتر نگاه توست

 بازم تجدید و تکرار و مرور عشق

 یه عالم عصر شهریور نگاه توست

 من از تو انتظار دیگه ای دارم

 برام آرامش ابرای آبان باش 

نمیخواد بهترین جغرافیا باشی

 همین پس کوچه های تنگِ تهران باش


   «علیرضاآذر»


پچ پچ باران


تمام گوش های خانه را                   

            از ابر پر کردم 

 بزن با پنجره        

                          حرف دلت را 

پچ پچ باران


#علیرضا آذر

 

چشمان تو یادم داد

چشمان تو یادم داد...فریاد کشیدن را
تا قله به سر رفتن...از کوه پریدن را


اصرار نکن بانو..این پیچ و خمِ وحشی
در مسخره پیچانده...رویای رسیدن را


#علیرضا آذر

لالایی مهتاب

بخواب آرام در بستر میان لای های خواب

 بخواب آدم کش خوابیده با لالایی مهتاب 

تنت از مرمر شفاف و چشمت یشم بر مرمر

 درونت ماده اسبی ترکمن هم رام هم بی تاب

 سیاه گیس ابریشم بلند ماه پیشانی

 سخن چاقو زبان جادو صدف دندان و لب انار 

تو را باید شبیه کوه نور از دور خاطر خواست

 تو را باید تماشا کرد آن هم با هزار آداب

 تو را باید میان صفحه ای از حرض پنهان کرد

 که زخم چشم مردم میشود کشفی چنین نایاب

 تو آن صیدی که صیاد خودت را صید خود کردی 

فقط با طعمه ی چشمو سر هر مو که صد قلاب

 اگر تن تر نکردم عیب از اقیانوس چشمت نیست

 که از دوران نوزادی مرا ترسانده اند از آب

 تو رفت و آمدی اما خدا آخر مرا انداخت 

مرا بر سرسره عمری نشاندند و تورا بر تاب 

به حکم تیر بابایت منه رعیت پدر دادم 

منه مست پدر مرده خراب دختر ارباب

 اگر خارم اقلا ریشه در خاک شرف دارم 

تو در چشم لجن گل کن گل نیلوفر مرداب 

اگر در سر کتابم طالعم دوری دستت بود

 بتاب از چله ی جادو به لطف رمل اسطرلاب 

اگرچه بختمان دوریست ساکت را زمین بگذار 

هنوز از در نرفتی می سرد بر گونه ات سرخاب

 چقدر این شهر را گشتی به انسان بر نخوردی خب

 چراغ شیخ در دستت به صورت گهر شب تاب

 ببین جو گندمم یعنی کمی از فصل من مانده 

زمستان رخ کند مرده ام شب یلدا مرا دریاب 

دوباره در نمازم یاد ابروهایت افتادم 

فقط حافظ شنیده ناله ای که آمد از محراب


علیرضا آذر

هم مرگ

 

دانلود دکلمه هم مرگ 

شعر و صدا: علیرضا آذر
خواننده تک بیت: میلاد بابایی 
تنظیم کننده: رهام رحیمی

آهنگساز: علی تیرداد

دانلود از اینجا

آرزوی محال

تــآ هَـــــیآهــوےِ رِیــــل مـی آمـد

مــیدَویـــدَم تُـــــو رآ نِگَــــــهـ دآرَم

حـــــآل و روزَم مَگَــــــر چِقَـــدر اَبـــــری اَسـت

کِـهـ پَــس اَز هَـر قَـطــآر مــی بــآرَم

دَرتَـمــــآم قَطــــآرهــآ مُــــردَم

زِنــــدِگــــی دَر خیـــآل یَعــنی ایــن

آخَـــریــــن کــوپِهـ هَـــم تُـــو رآ کَــم دآشــت

آرِزویِ مَحــــآل یَعـــنی ایــــن!!!!

                                               #عَلـــیرضــآ_آذَر

بعد مردن

بیت هایی که آفریدمشان
در پی روز قتل عام منند
هر مزاری علیرضا دارد
کل این قبر ها به نام منند
مرگ مغزیست طعم ابیاتم
مزه ی گنگ و می خوشی دارم
باورم کن که بعد مردن هم
حس خوبی به خود کشی دارم ...

"علیرضا آذز "

بودن به سبک آدمی مرده

چشم و امید من
نبود من
بودن به سبک آدمی مرده
بودن به شکل تو
به شکل من
سرخوردگی های دو سرخورده ....
رخت و لباسم عین بدبختیم
فردا همه عین سگ تماشایی
تو خواب دیشب خواب فردا بود
دیگه چه رخت و بخت و فردایی....

"علیرضا آذر"

تنها تر از من ها


دستم به دست دیگرم بود و
تنها تر از من ها قدم بودند
در فکر تو با ضلع سوم شخص
سر گیجه ی کنج خودم بودند
باور نمیکردم پس از مردن
چشمم پر از دور و برت باشد
در خود بخواب و راهی خود شو
دست خدا زیر سرت باشد ...

"علیرضا آذر"


 

عقرب

سرخی ام از نژاد فصلم بود
زردی ام از تبار برگی که
روز میلادم از درخت افتاد
زیر رنگین کمانی از تگرگی که
از تبار جنون پاییزی
کاشف لحظه های پوشالی
عقربی در قمر تمرکیدیم
وای از این اجتماع آبانی ....

 

زوزه های شهر.

حالا کجا با این همه تندی
من هر چه کردم با خودم کردم
جان دلم امروز با من باش
بنشین برایت چای دم کردم
می گفتم و می گفتم و گفتم
نشنیدی و نشنیدم و گم شد
سوز دلم در زوزه های شهر
کلت کمی از کل مردم شد...

پس از شوخی تلخ


خودم دیده ام کارِوانِ ابابیلیان را 
به خون سرخ کرده اند سامانیان، مولیان را

شمایی که در سر سرِ ذِبح آینده دارید 
پس از شوخی تلخ دنیا شما خنده دارید

علیرضا آذر 

کنار خودم مینشینم


کنار خودم مینشینم،  کنارم شلوغ است
و از سفره زندگی هر چه خوردم دروغ است

خودم با خودم پشت میزم، غریبه م، مریضم
اجازه دهید آخرین چای خود را بریزم

خودم با خودم گوشه ای از غمم مینویسم
هنوز عشق شعرم، برای نوشتن حریصم

دلم آشیانِ ابابیل وَهم و خیال است 
قسر رفتن از سنگ بارانِ شعرم محال است

در اندیشه ام دیو مضمون سبک سر نشسته 
و بر دفترم عقده ای غول پیکر نشسته

زنی که جنونش جنینی به دنیا نیاورد
عروسم دو خط شعر وا مانده بالا نیاورد

زمین گیرمو دیدن و لمسِ پایان بعید است
کسی رشته های رسیدن به ما جویدست...

برای شنیدن دکلمه ی زیبای بی نامی اینجا کلیک کنید

جمع مکسر

در ثانیه ای مجبور نبض از تک و تا افتاد  

اینگونه مقدر بود اینگونه مقرر شد  


ما حاصل من با توست قانون ضمیر این است  

دنیای شکستن هاست ما جمع مکسر شد


علیرضا آذر 

حضرت تنها

چک چک خون را به دلم ریختم 

 شعر چه کردی که به هم ریختم ؟

 گاه شقایق تر از انسان شدی 

 روح ترک خورده ی کاشان شدی 

شعر تو بودی که پس از فصل سرد 

هیچ کسی شک به زمستان نکرد

 زلزله ها کار فروغ است و بس ؟ 

 هر چه که بستند دروغ است و بس

تیغه ی زنجان بخزد بر تنت 

 خون دل منزویان گردنت

 شاعر اگر رب غزل خوانی است 

عاقبتش نصرت رحمانی است

 حضرت تنهای به هم ریخته

 خون و عطش را به هم آمیخته

 کهنه قماری است غزل ساختن 

 یک شبه ده قافیه را باختن


علیرضا آذر