رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

به تو فکر میکنم


پنجره را میبندم

و دفتر شعر هایم را باز می‌کنم

به تو فکر می‌کنم

بی آنکه به تو فکر کرده باشم

+تو موهایم را نوازش میکنی


از تو می‌ترسم

از تو متنفرم

و همچنان

دوستت دارم!


#فاطمه نادریان.

گلدان



دست هایم 

 گلدان دست هایت شده است 

 بعد از جانم 

 چه به پای دست هایت بریزم

 جوانه بزنی؟ 


 # فاطمه نادریان

پیله



خسته‌ام

سال‌هاست که پیله کرده‌ام

به چشم‌های تو

کی پروانه خواهم شد؟


فاطمه نادریان


تمام شعر های عالم


نمیدانستم

دقایق با هم بودن 

آن قدر کم است

که نمیتوانم تمام شعر های عالم را

در گوش تو زمزمه کنم

نمیدانستم

آن چند بیتی که برایت خوانده ام

برای روز های دلتنگی مان

کفایت نمیکند

حالا تو رفته ای و تمام اشعار عالم

برای سرودن این روز ها

کافی نیست


فاطمه نادریان

گریه های زنانه

سه دقیقه مانده به فردا و من

نمیدانم

کجای این دنیا

گریه های زنانه ام را 

جا گذاشته ام 

که این گونه شامگاهان طولانی را باید

مردانه قدم بزنم


فاطمه نادریان

در من ابری جاودانه میبارد

گوشه ی تختم نشسته ام

در من ابری جاودانه میبارد 

سیاهی دست اتاق

به تنهایی سپید دلم

                              پرخاش میکند 

     و اندوه

آرشه بر تار های گلویم کشیده است 

     این نغمه ها

راز های سربه مهر سینه ام را 

                                                 فاش میکند 

در من ابری جاودانه میبارد 



فاطمه نادریان

جای خالی تو

آنقدر با جای خالی تو

چای نوشیده ام

آنقدر جای خالی ات

با من قدم زده

که اگر بیایی

جای خالی ات را پر نخواهی کرد...


فاطمه نادریان

صدا

مرغان سپید صدایم را

رها میکنم

در آسمان نگاه تو

برایت پیانو میرنم

از کلاویه ها گل های قاصد میروید

و از چشمان تو

بر دست های من

مروارید های درخشان چکه میکند

دست از این خیال برنخواهم داشت

وقتی حقیقت من

اینهمه از تو خالی ست


فاطمه نادریان

بوی جوهر

بی تو زنده ام

و این صدهابار سخت تراست 

از مردن برای تو

این روز ها از کاغذ های سپید چشم هایم

نام تو چکه میکند

و دلتنگی ام 

بوی جوهر میدهد


فاطمه نادریان

به انتقام کدامین لبخندت

گل من

با من بگو پاییز

به انتقام کدامین لبخندت

تو را

شاخه ات را

به دستان زرد خویش می سپارد

چرا گریه هامان بند نمی آید؟

تا شاید باران

شعله های افتاده به جانمان را

خاموش کند


فاطمه نادریان

بهشت

شاید بهشت برای او
زیادی کوچک بود
که گندم گیسوهایت
و سیب سرخ گونه ات را
برداشت
و گذشت...

فاطمه نادریان

بیش از زمستان

نوروز دیگر این جا

بیش از زمستان

دست های خالی مردم را

در جیب ها میلرزاند

های دختر سبزبهار

از این ویرانه ی سرد دامن برکش

اینجا

همه ی لبخند ها 

درد میکند


فاطمه نادریان

خواب


خواب دیده ام

از از پشت پنجره ی صبح

برایت قاصدکی چیده ام 

و ماه

در دستان تو شکوفه داده است

امروز صبح که بیدار بشوم

از ابر ها کبوتری خواهم ساخت

برای تو


# فاطمه نادریان