رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

آه باران

ریشه در اعماق اقیانوس دارد شاید

این گیسو پریشان کرده بید وحشی باران

یا نه دریائیست گویی واژگونه بر فراز شهر

شهر سوگواران



هر زمانی که فرو می بارد از حد بیش

ریشه در من می دواند پرسشی پیگیر با تشویش

رنگ این شبهای وحشت را

تواند شست آیا از دل یاران؟



چشم ها و چشمه ها خشکند

روشنی ها محو در تاریکی دلتنگ

همچنانکه نامها در ننگ

هر چه پیرامون ما غرق تباهی شد



آه باران

ای امید جان بیداران

بر پلیدی ها که ما عمریست در گرداب آن غرقیم

آیا چیره خواهی شد؟



                                                             "فریدون مشیری"

 

شبهای سکوت

شب‌ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی

آوای تو می‌خواندم از لایتناهی.

آوای تو می‌آردم از شوق به پرواز

شب‌ها که سکوت است و سکوت و سیاهی.

امواج نوای تو، به من می‌رسد از دور

دریایی و من تشنه‌ی مهر تو، چو ماهی.

وین شعله که با هر نفسم می‌جهد از جان

خوش می‌دهد از گرمی این شوق گواهی.

 

دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست

من سرخوشم از لذت این چشم به راهی

ای عشق، تو را دارم و دارای جهانم

همواره تویی، هرچه تو گویی و تو خواهی.

 

"فریدون مشیری"

فریدون مشیری

من نمیگویم درین عالم 

گرم پو، تابنده، هستی بخش 

چون خورشید باش 

تا توانی

پاک، روشن

مثل باران
 
مثل مروارید باش

فریدون مشیری


از بـس کـه غـم تـو قـصه در گـوشم کــرد

غـم هـای زمانـه را فـرامـوشم کــرد

یـک سیـنه سخن بـه درگـهت آوردم

چـشمان سخـنگـوی تـو خـاموشم کـرد.

  


روزهایـی کـه بـی تـو می گـذرد

گـرچه بـا یـاد تـوست ثـانـیه هـاش

آرزو بـاز می کـشد فـریـاد:

در کـنار تـو می گـذشت٬ ای کـاش!




من نمیگویم درین عالم 
گرم پو، تابنده، هستی بخش 
چون خورشید باش 
تا توانی
پاک، روشن
مثل باران 
مثل مروارید باش