رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

می با جوانان خوردنم باری تمنا میکند

برخیز تا یک‌سو نهیم این دلقِ ازرق‌فام را

بر بادِ قّلاشی دهیم این شرکِ تقوا‌نام را

 

هر ساعت از نو قبله‌ای با بت‌پرستی می‌رود

توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را


می با جوانان خوردنم باری تمنّا می‌کند

تا کودکان در پی فتند این پیرِ دُردآشام را


 زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا می‌کشد

کز بوستان بادِ سحر خوش می‌دهد پیغام را

 

غافل مباش ار عاقلی؛ دریاب اگر صاحب‌دلی

باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایّام را

 

دلبندم، آن پیمان‌گسل؛ منظورِ چشم، آرامِ دل

نی نی دلارامش مخوان ــ کز دل ببُرد آرام را

 

دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش

جایی که سلطان خیمه زد، غوغا نمانَد عام را

 

بارانِ اشکم می‌رود؛ وز ابرم آتش می‌جهد

با پختگان گوی این سخن: سوزش نباشد خام را

 

سعدی ملامت نشنود ور جان در این سر می‌رود

صوفی، گران‌جانی ببر؛ ساقی، بیاور جام را

 

سعدی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد