تو سفر خواهی کرد
با دو چشم مطمئن تر از نور
با دو دست راستگو تر از همه ی اینه ها
خواب دریای خزر را
به شب چشمانت می بخشم
موج ها زیر پایت همه قایق هستند
ماسه ها در قدمت می رقصند
من ترا در همه ی اینه ها می بینم
روبرو، در خورشید
پشت سر، شب در ماه
من تو را تا جایی خواهم برد
که صدایی از جنگ
و خبرهایی کذایی از ماه
لحظه هامان را زایل نکند
من ترا از همه آفاق جهان خواهم برد
پس همسفر با منی
تو سفر می کنی اما تنها
صبح صادق
و همه همهمه ی دستان
ره توشه ی تو.
"خسرو گلسرخی"
زندگى موسیقى گنجشک هاست
در ثانیه ای مجبور نبض از تک و تا افتاد
اینگونه مقدر بود اینگونه مقرر شد
ما حاصل من با توست قانون ضمیر این است
دنیای شکستن هاست ما جمع مکسر شد
علیرضا آذر
چک چک خون را به دلم ریختم
شعر چه کردی که به هم ریختم ؟
گاه شقایق تر از انسان شدی
روح ترک خورده ی کاشان شدی
شعر تو بودی که پس از فصل سرد
هیچ کسی شک به زمستان نکرد
زلزله ها کار فروغ است و بس ؟
هر چه که بستند دروغ است و بس
تیغه ی زنجان بخزد بر تنت
خون دل منزویان گردنت
شاعر اگر رب غزل خوانی است
عاقبتش نصرت رحمانی است
حضرت تنهای به هم ریخته
خون و عطش را به هم آمیخته
کهنه قماری است غزل ساختن
یک شبه ده قافیه را باختن
علیرضا آذر
"فاضل نظری"
"فاضل نظری"
خوشا دردی!که درمانش تو باشی
خوشا راهی! که پایانش تو باشی
خوشا چشمی!که رخسار تو بیند
خوشا ملکی! که سلطانش تو باشی
خوشا آن دل! که دلدارش تو گردی
خوشا جانی! که جانانش تو باشی
خوشی و خرمی و کامرانی
کسی دارد که خواهانش تو باشی
چه خوش باشد دل امیدواری
که امید دل و جانش تو باشی!
همه شادی و عشرت باشد، ای دوست
در آن خانه که مهمانش تو باشی
گل و گلزار خوش آید کسی را
که گلزار و گلستانش تو باشی
چه باک آید ز کس؟ آن را که او را
نگهدار و نگهبانش تو باشی
مپرس از کفر و ایمان بیدلی را
که هم کفر و هم ایمانش تو باشی
مشو پنهان از آن عاشق که پیوست
همه پیدا و پنهانش تو باشی
برای آن به ترک جان بگوید
دل بیچاره، تا جانش تو باشی
عراقی طالب درد است دایم
به بوی آنکه درمانش تو باشی
تو نیستی
بهانه های کوچک خوشبختی نیستند
تو نیستی
من نیستم
-در نبود تو-
لبخندهای کاغذی آلبوم
غرق شدند
در بارانِ بی دریغ اشک
تا سپاس گزار تو باشم
که به اندازه ی یک غریق نجاتِ غریبه
تلاش نکردی
برای گرفتن من
از آب گل آلود!
ای باد سحر، به کوی آن سلسله موی
احوالِ دلم بگوی، اگر یابی روی
ور زانکه ترا ز دل نباشد دلجوی
زنهار، مرا ندیدهای هیچ مگوی
"مولانا"
گفته بودی کاخرت یاری دهم
چون بمردم کی دهی یاری مرا؟
پرده بردار و دل من شاد کن
در غم خود تا به کی داری مرا؟
"عطار نیشابوری"
به چه مشغول کنم
دیده و دل را
که مدام
دل تو را می طلبد
حالا کجا با این همه تندی؟
من هر چه کردم با خودم کردم
جانِ علی امروز با من باش
بنشین برایت چای دم کردم
می گفتم و می گفتم و گفتم
نشنیدی و نشنیدم و گم شد
سوزِ دلم در زوزه های شهر
کُـلــَـت کمی از کُلِ مَردُم شد...
هرچند تو تا بودی
خون ریختنیتر بود
از خواهرِ مغمومم سیگار تنیتر بود
هرچند تو تا بودی
هر روز جهنم بود
این جنگِ ملالآور بر عشق مقدم بود
هرچتد تو تا بودی ساعت خفقان بود و
حیرت به زبان بود و
دستم به دهان بود و
چشمم به جهان بود و
بختک به شبم آمد
روزم سرطان بود و
جانم به لبم آمد
هرچند تو تا بودی دل در قدَحش غم داشت
خوب است که برگشتی،
این شعر جنون کم داشت