رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

سیه دل

دل سنگین تو را ناله ما نرم نکرد

حلقه زلف همان سخت کمان است که بود

 

شب زلفت ز خط سبز، سیه دل تر شد

این سیه کار همان دشمن جان است که بود


"صائب تبریزی"

کجا

اوست نشسته در نظر

من به کجا نظر کنم


اوست گرفته شهر دل

من به کجا سفر برم.

 

"مولانا"


پاییز

پاییز را
به هیچ می‌انگارد
دستی که دست‌های تو را دارد.

"سیدعلی میرافضلی"

دیوار که باشی


دیوار که باشی

عاشق کسی می شوی

که یادش نیست

کی، کجا..

به تو "تکیه" داده است!

.

دوستت دارم

دوستت دارم

اما نمى‌توانى مرا در بند کنى

همچنان که آبشار نتوانست

همچنان که دریاچه و ابر نتوانستند

و بند آب نتوانست

پس‏ مرا دوست بدار

آنچنان که هستم

و در به بند کشیدن روح و نگاه من

مکوش‏!

مرا بپذیر آنچنان که هستم  .    

 

"غاده السمان"

تشنه


دانی که به دیدار تو چونم تشنه 
هر لحظه که بینمت فزونم تشنه


من تشنة آن دو چشم مخمور توام 
عالم همه زین سبب به خونم تشنه

 

"مولوی"

همدست


حال من 


 حال مریضیست که در کُشتن او


 درد و درمان و طبیبَش 


همه همدست شدند ...




آسمان آبی است

اگر بکوشیم نامِ کوچک پروانه ها را به یاد آوریم

شاید دندان هایمان سفید شوند.

شاید گنجشک های کوچه ی تابستان بیاید

و در پوست ما – این دریاچه ی صورتی –

آرام شنا کند.

شاید باز من از چشمانِ تو بفهمم

که آسمان آبی است.

...


"بهزاد خواجات"

قد کشیدم


قد کشیدم سر دوشم به لب ابر رسید
سر برآوردم و دیدم که چقدر الوندم

عهد کردم که اگر پای کسی فتحم کرد
قامتش را سر سبابه ی خود میبندم

 

علیرضا آذر

بانو

هر که را از دور می بینم

گلویم خشک می شود

می ترسم نکند این بار

اشتباه نگرفته باشم

بانو!

من به دنبال تو می آیم

تو هم از من بگریز

بگذار دیرتر بمیرم

 

"کیکاووس یاکیده"


زنگ نزن

به من زنگ نزن

به دیدنم بیا

این تلفن لعنتی

دکمه‌ی آغوش ندارد...!

 

"حسنا میرصنم"


سیب درخشان

چه می شد اگر خدا، آن که خورشید را

چون سیب درخشانی در میانه‌ی آسمان جا داد،

آن که رودخانه ها را به رقص در آورد، و کوه ها را بر افراشت،

چه می شد اگر او، حتی به شوخی

مرا و تو را عوض می کرد

مرا کمتر شیفته

تو را زیبا کمتر

 

"نزار قبانی"

دیری است دلم در به در و خانه به خانه

دیری است دلم در به در و خانه به خانه

تا کی، به که یابد ز تو ای عشق نشانه

 

دانی که چه ئی از پس این در به دری ها؟

خواب سحری در پی کابوس شبانه

 

از خون دلم بر ورق جان کلماتی است

پیکی که دلم سوی تو کرده است روانه

 

با شور تو، خون می زند از سینه برونم

چون ساقه که بشکافدش از پوست، جوانه

 

خواهم که چو ققنوس بسوزم به لهیبت

چون میکشی ای آتش خوش سوز زبانه

 

تا بگذرم از صافی بی غشّ، تو خوش باد

بیگانه شدن از همگان جز تو یگانه

 

من دانم و تو، ای زده قُفلی به دهانم !

آن قصّه که ز اغیار شنیدیّ و زما نه

 

بارت که فلک نیز نیارست کشیدن

من می برم ای عشق سبک بار به خانه.

 

"حسین منزوی"


گنجشک

به تو گفتم: «گنجشک کوچک من باش
تا در بهار تو من درختی پرشکوفه شوم».
و برف آب شد، شکوفه رقصید، آفتاب درآمد.من به خوبی ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی ها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همه اقرارهاست،

بزرگ ترین اقرارهاست.من به اقرارهایم نگاه کردم
سال بد رفت و من زنده شدم
تو لبخندی زدی و من برخاستم
دلم می خواهد خوب باشم
دلم می خواهد تو باشم و

برای همین راست می گویم
نگاه کن
با من بمان...


"احمد شاملو"