هرچه آیینه به توصیف تو جان کند نشد
آه، تصویر تو هرگز به تو مانند نشد
گفتم از قصه عشقت گرهى باز کنم
به پریشانى گیسوى تو سوگند، نشد
خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند
تا فراموش شود یاد تو، هرچند نشد
من دهان باز نکردم که نرنجی از من
مثل زخمى که لبش باز به لبخند، نشد
دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند
بلکه چون برده مرا هم بفروشند، نشد.
"فاضل نظری
گریه کن شمع غریب، که دیگه تنها شدی
جغدمن ای دل من، یکه تو دنیا شدی
چه شدن کجا شدن دیگه صدایی نمیاد
حتی از تو سینه ها ناله ای درنمیاد
روی دل کوه غمه دنیا زندونه برام
دیگه با این دل تنگ ناله آسونه برام
چکنم، کجا برم، که دل آروم بگیره
بذار برات قصه بگم مگه خوابم ببره
یه قایق بهم دادن که پلاسیده شده
بسکه بوده تو آبا دیگه پوسیده شده
یه روزی با اون قایق رفتم شکار ماهیا
دلو بر دریا زدم واسه دوتا دودی سیا
دریا برام وفا نداشت بیا ببین بخت بلند
دریا طوفانی شد و موج رو موج میشد بلند
قایقم چون پر کاه، روی موجا راه میره
هی ادا درمیاره، پایین و بالا میره
دل بسختی میزنه، نداره آروم و قرار
میتونم چکار کنم، فقط باید بیام کنار.
واعظی پرسید از فرزند خویش
هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟یک مسلمان هست آن هم ارمنیست
.
عاشقان را بگذارید بنالند همه ...
هیـچ جـز نـام تـو ، حـرف طـرب انگـیزم نـیست!
دوست می دارم و می خـواهـم و پـرهـیزم نـیست
نـور می بـیـنم و می رویـم و می بـالم شـاد
شاخه می گـستـرم و بـیـم ز پـائـیـزم نـیست
کـار با هـستی ِ از دغـدغـه لـبریـزم نـیست
بـا تـو ، ای غـنچه نشکـفـته بـیامیـزم نـیست