رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

ای همسفران! باری اگر هست ببندید

آسوده دلان را غم شوریده سران نیست

این طایفه را غصه ی رنج دگران نیست

 

راز دل ما پیش کسی باز مگویید

هر بی بصری باخبر از بی‌خبران نیست

 

غافل منشینید ز تیمار دلِ ریش

این شیوه پسندیدهٔ صاحب نظران نیست

 

ای همسفران! باری اگر هست ببندید

این خانه اقامتگه ما رهگذران نیست

 

ما خسته دلان از بر احباب چو رفتیم

چشمی ز پی قافله ی ما نگران نیست

 

ای بی ثمران! سروِ شما سبز بماند

مقبول بجز سرکشی بی هنران نیست

 

در بزم هنر اهل سیاست چه نشینند

میخانه دگر جایگه فتنه گران نیست.

 

"رحیم معینی کرمانشاهی"

عجب صبری خدا دارد

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

همان یک لحظه اول

که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان

جهان را با همه زیبایی و زشتی

بروی یکدگر ویرانه میکردم .

 

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

که در همسایه صدها گرسته ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم

نخستین نعره مستانه را اموش آندم

بر لب پیمانه میکردم

 

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

که میدیدم یکی عریان و لرزان، دیگری پوشیده از صد جامه رنگین

زمین و آسمان را

واژگون ، مستانه میکردم

 

 

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

نه طاعت میپذیرفتم

نه گوش از بهر استغفار این بیدادگر ها نیز کرده

پارع پاره در کف زاهد نمایان

سبحه صد دانه میکردم

 

 

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

برای خاطر تنها یکی مجنون  صحرا گرد بی سامان

هزاران لیلی نازآفرین را کو بکو

آواره و دیوانه میکردم

 

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان

سراپای وجود بی وفا معشوق را

پروانه میکردم

 

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی

تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد

گردش این چرخ را

وارونه بی صبرانه می کردم

 

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

که میدیدم مشوش عارف و عامی زبرق فتنه این علم عالم سوز مردم کُش

بجز اندیشه عشق و وفا، معدوم هر فکری

در این دنیای پر افسانه میکردم

 

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ،

 تاب تماشای تمام زشت کاریهای این مخلوق را دارد

وگرنه من به جای او چو بودم

یکنفس کی عادلانه سازشی

با جاهل و فرزانه میکردم

عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !


 :استاد رحیم معینی کرمانشاهی

جز محبت در جهان ، هرگز نکردم اشتباهی

سوختم در شوره زار عمر ، چون خودرو گیاهی

ناله ای هم نیست تا سودا کنم با سوز آهی


نیستم افسرده خاطر هیچ از این افتاده پایی

صد هزاران روی دارد چرخ با چرخ کلاهی


ابر رحمت را گو ببارد ، تا بنوشد جرعه آبی

ساقه خشک گیاه تشنه کام بی گناهی


من کیم ؟ جویای عشقی ، از دل نامهربانی

من چه هستم ، هاله محو جمال روی ماهی


من چه ام ؟شمع شب افروزی بکوی بی وفایی

مشعل خود سوزی و تا سر نبرده شامگاهی


من کیم ؟ در سایه غم آرمیده خسته صیدی

بال وپر بسته ، اسیر و بندی بخت سیاهی


جز صفای خاطر محزون ، ندارم خصم جانی

جز محبت در جهان ، هر گز نکردم اشتباهی


مو مکن آشفته آخر بسته جان من بمویی

مگسلان پیوند ، بسته کوه صبر من بکاهی


یا سخن با من بگو ، تا خوش کنم دل را بحرفی

یا نوازش کن دلم را با نگاه گاه گاهی


هیچ می دانی چها می دانم از چشم خموشت

رازها خواند دل من ، از سکوت هر نگاهی


داروی دردم تو داری نا امید از در مرانم

ای بقربان تو جان دردمند من الهی