رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

جنگل


جنگل سبز چشمانت

هیاهوی آهوی چموشی را به دستم داد،

تا ورق ورق از تو بنویسم...

و در بیشه زار آغوشت

سرمست از شهد لبانت،

بغل بغل واژه های معطر عشق را،

بچینم... به پایت ریزم

و تاجی از میخک های احساس،

بر پیچکِ زلف مُشکینت بگذارم

وه! که چه تربناک می شود،

نبض سرانگشتانم از واژه ی "تو"



# زهره طغیانی

بود و نیست

چشمهایت خیمه گاهم بود و نیست

بازوانت تکیه گاهم بود و نیست

 

دل به درگاه  تو روی آورده بود

عشق تو پشت و پناهم بود و نیست

 

خاک پایت سرمه ی چشمان من

چشم تو سوی نگاهم بود و نیست

 

کوچه گرد شام غم بود این دلم

روی تو مهتابِ ماهم بود و نیست

 

برق چشمانت شرر می زد به دل

شمع شب های سیاهم بود و نیست

 

لا ابالی بودم و مسحور عشق

مستی ام تنها گناهم بود و نیست

 

باز گرد ای ماه پنهان در خسوف

سایه ای دیده به راهم بود و نیست

 

زهره طغیانی