رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

سمرقند و بخارا

دلدار من

اگر بخواهی بی دریغ بلخ و بخارا و سمرقند را

به خال هندویت خواهم بخشید

اما پیش از آن از امپراطور بپرس

بدین بخشش راضی است یا نه

زیرا امپراطور که بسی بزرگتر و عاقلتر از من و توست

از راز عشق ورزیدن خبر ندارد

آری

ای پادشاه

میدانم که به این بخشش ها رضا نخواهی داد

زیرا تاج بخشی فقط از گدایان کوی عشق ساخته است


یوهان ولفگانگ گوته

تنهایی

وقتی نباشی

تحمل تنهایی

کار ساده‌ای نیست 

چون

تنهایی قبل از تو 

با تنهایی بعد از تو

زمین تا آسمان فرق می‌کند.


"نازنین عابدین پور"

جای خالی تو

آنقدر با جای خالی تو

چای نوشیده ام

آنقدر جای خالی ات

با من قدم زده

که اگر بیایی

جای خالی ات را پر نخواهی کرد...


فاطمه نادریان

قانون

نصرت رحمانی


در پس هر قانون

اتهامی که به ما بخشودند

حق بی باوری ما بود

آه

جرم سنگینی بود

که صبورانه تحمل کردیم



((نصرت رحمانی))

کبوتر های شعر

در کجای این فضای تنگ بی آواز
من کبوترهای شعرم را دهم پرواز؟
شهر را گویی نفس در سینه پنهان است
شاخسار لحظه ها را برگی از برگی نمی جنبد
آسمان در چار دیوار ملال خویش زندانی است
روی  این مرداب یک جنبنده پیدا نیست
آفتاب از اینهمه دلمردگی ها رویگردان است
بال پرواز زمان بسته است
هر صدائی را زبان بسته است
زندگی سر در گریبان است

ای قناریهای شیرین کار
آسمان شعرتان از نغمه ها سرشار 
ای خروشان موجهای مست
آفتاب قصه هاتان گرم
چشمه ی آوازتان تا جاودان جوشان
شعر من می میرد و هنگام مرگش نیست
زیستن را در چنین آلودگیها زاد و برگش نیست

ای تپشهای دل بی تاب من
ای سرود بیگناهیها
ای تمناهای سرکش
ای غریو تشنگی ها
در کجای این ملال آباد
من سرودم را کنم فریاد؟
در کجای این فضای تنگ بی آواز
من کبوترهای شعرم را دهم پرواز؟


 فریدون مشیری 

کفتار


من شاهد فنای غرور رود

در ژرفنای تشنه مردار

و ناظر وقاحت کفتار بوده ام

کفتار پیر مانده ز تدبیری

و شاهد شهادت شیری

در بند و خسته زنجیری

دیدم

تهدید شور شعله های شهامت را

مرعوب می کند

و همچنان

که سم گرازان تیزرو

رویای پاک باکرگی را

به ذهن برف

منکوب می کند


حمید مصدق

خطای دید

خطای دید نیست

برای همه 

یک نفری و

به چشم من یک دنیا


 

#جبار_ فتاحی_رستـــا

پیمانه چو پر شود

چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ

پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ


می نوش که بعد از من و تو ماه بسی

از سَلخ به غٌرّه آید از غره به سلخ.



"خیام"

به کجا برم سری را که نکرده ام فدایت

همه‌کس‌ کشیده محمل به جناب‌ کبریایت

من و خجلت سجودی‌که که نکرده ام برایت


نه به خاک دربسودم نه به سنگش آزمودم

به‌کجا برم سری راکه نکرده‌ام فدایت


نشود خمار شبنم می جام انفعالم

چو سحر چه مغز چیند سر خالی از هوایت


طرب بهار امکان به چه حسرتم فریبد

به بر خیال دارم‌ گل رنگی از قبایت


هوس دماغ شاهی چه خیال دارد اینجا

به فلک فرو نیاید سرکاسهٔ گدایت


به بهار نکته سازم ز بهشت بی‌نیازم

چمن‌آفرین نازم به تصور لقایت


نتوان کشید دامن ز غبار مستمندان

بخرام و نازها کن سر ما و نقش پایت


نفس از تو صبح خرمن نگه از تو گل به دامن

تویی آنکه در بر من تهی از من است جایت


ز وصال بی‌حضورم به پیام ناصبورم

چقدر ز خویش دورم ‌که به من رسد صدایت


نفس هوس‌خیالان به هزار نغمه صرف است

سر دردسر ندارم من بیدل و دعایت


بیدل دهلوی

آتنا فی مشعر الجنون

پناه بر عشق !

دو رکعت گریستن در آستین آسمان

برای دوری از یادهای تو واجب است

واجب است تا از قنوت جهان

راهی به آتنا فی مشعر الجنون بیابم !


 سید علی صالحی

فلسفه

چرا فلسفه ببافم؟

ساده بگویم:

از نبودنت حالم خوب نیست..!



"نگین رزاقی"

زبان خاموشی


نگاهت می کنم خاموش و خاموشی زبان دارد

زبان عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد

چه خواهش ها درین خاموشیِ گویاست نشنیدی؟
تو هم چیزی بگو چشم و دلت گوش و زبان دارد

بیا تا آنچه از دل می رسد بر دیده بنشانیم
زبانبازی به حرف و صوت معنی را زیان دارد

چو هم پرواز خورشیدی مکن از سوختن پروا
که جفت جان ما در باغ آتش آشیان دارد

الا ای آتشین پیکر! برآی از خاک و خاکستر
خوشا آن مرغ بالاپر که بال کهکشان دارد

زمان فرسود دیدم هرچه از عهد ازل دیدم
زهی این عشق عاشق کش که عهد بی زمان دارد

ببین داس بلا ای دل مشو زین داستان غافل
که دست غارت باغ است و قصد ارغوان دارد

درون‌ها شرحه شرحه ست از دم و داغ جدایی‌ها
بیا از بانگ نی بشنو که شرحی خون فشان دارد

دهان (سایه) می‌بندند و باز از عشوهٔ عشقت
خروش جان او آوازه در گوش جهان دارد


هوشنگ ابتهاج 

امضا

زان لحظه که دیده بررخت واکردم
دل دادم و شعر عشق انشاء کردم

نی، نی غلطم، کجا سرودم شعری
تو شعر سرودی و من امضاء کردم

"حمید مصدق"

چمدان

عجیب است

که گاهی

رفتن یک نفر را

برای چند لحظه تماشا می کنی

و بعد از آن

یک عمر

از تمام آمدن ها بیزار می شوی!

انگار بعضی ها

آنقدر قدرت دارند که

می توانند با یک بار رفتنشان

تمام دنیا را

در چمدانی با خودشان ببرند..

 


"علیرضا اسفندیاری"

رفیق شفیق

مقام امن و می بی غش و رفیق شفیق

گرت مدام میسر شود زهی توفیق


جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است

هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق


دریغ و درد که تا این زمان ندانستم

که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق


به مؤمنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت

که در کمینگه عمرند قاطعان طریق


بیا که توبه ز لعل نگار و خنده جام

حکایتیست که عقلش نمی کند تصدیق


اگر چه موی میانت به چون منی نرسد

خوش است خاطرم از فکر این خیال دقیق


حلاوتی که تو را در چه زنخدان است

به کنه آن نرسد صد هزار فکر عمیق


اگر به رنگ عقیقی شد اشک من چه عجب

که مهر خاتم لعل تو هست همچو عقیق


به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام

ببین که تا به چه حدم همی کند تحمیق


حافظ شیرازی